دلم میگیره از تنهایی دخترمو دارم اذیت میکنم سرش داد میزنم حال روحیم خوب نی شوهرم داره فراری میشه از دسم هیچکسو ندارم باش حرف بزنم دردودل کنم همه فک میکنن د یوونم هیچکی دوسم ندارع همه فقط ب فکر منفعت خوذشونن تو بیمارستان رفتم برا کورتاژ تنهایی تنها بودم یکی میگف من شام نخوردم یکی حوابمونداد همراه بیمارای دیگ بم غذا میدادن یا آب موقع ترخیصم مادرشوعرم اومد گفت من پاهام خرابه دیابت دارم جلو همه میگف خودش حواسش نبوده از عمد بچشو کشته خب ایست قلبی کرد من چیکارکردم مگ . شوهرم میگف من شام نخوردم تو زنگ زدی بیا مرخصم کن غذام یخ زده دختر عموم میگف نمیام . هرسری اومد خونم بخش احترام گذاشتم بردمش بیرون غذاخریدم براش یکبار بم احترام نذاشت همه رو دعوت کرد خونش من تنها رفتم ی چای نزاشت جلوم غذازو از روسفرع جلوم برداشت گذاشت پیش شوهرش برنج خالی خوردم بعد میومد خونم میگف غذایی درست کن دارم با پسرم میام