امشب ساعت هشت /نه بیرون بودم سر این دعوامون شد گفت تو ول میچرخی میریم واحد بالایی ننم زندگی میکنیم تا اینجوری تا دیروقت نتونی بری بیرون!(البته از وقتی باباش مرده یکماهه میگه برمیگردیم اونجا)
من که صدبار بهش گفتم نمیرم ولی انگار رو این قضیه جدی نیست .اون واحد خالی مادرشو انباری کردن شوهرم تمام وسیله هاش و دستگاههایی که گذاشتن رو داره ارزون رد میکنه که خالی بشه اونجا .به صاحبخانه هم گفته تا بهش وقت بده .منم میخوام بشینم سر جام نه وسیله جمع میکنم نه اون قار موش آشغالدونی ننشو جمع میکنم اگر میخواد. بره خودش بره من باز اشتباه نمیکنم برگردم اونجا تا باز تحقیرم کنن مجبور شم برم .
شوهرمم یه آدم بچه ننه رفیق بازه شوهر خوبی نیست که بخوام بخاطرش ازخودگذشتگی کنم همین دیشبم معلوم نبود تا یک شب کجا بود گوشیم جواب نمیداد آخرشم مست اومد خونه..قبلا بهم گفت نیای جدامیشیم ولی میدونم زرمفت میزنه کلا زورش بهم نمیرسه تهدید میکنه.
نظرتون رو بگید فکری که کردم درسته ؟