دیگه خسته شدم از دست شوهرم از اینکه هیچوقت تغییری نمیکنه رفتارش ،از اینکه راحت طلبیش و خونه مفتی نمیزاره ک خونشو از همسایگی خانوادش جدا کنه ،
پدرو مادرش میگن پسرمون کار نکنه ،هیچکسی از گشنگی نمیمیره
باباش هرجور دوسداره باهام رفتار میکنه میام میگم چرا زن گرفتی برا پسرت وقتی نمیره سر ی کار بمونه وقتی هر زمان ک میگم پول آه و نالش بلند میشه ک ندارم تا کی باید منتظر شم پسرت بفهمه زن و بچه داره و کارشو هی الکی الکی ول نکنه گفت خاله ولمون کن ب من چ ربطی داره وظیفه من بود زن براش بگیرم بقیش ب من مربوط نیست خودت میدونی و شوهرت ک کار نمیکنه ک رفیق بازی میکنه ،ک خرجتو نمیده کار برا چیشه در حد خوراکش بهش میدم بشینه تو خونش
گفتم تو ک میدونستی بهت ربطی نداره چرا از دخترای فامیلت نگرفتی ی تحقیق میکردی راجب دختری ک میری خاستگاریش گفت حالا ک چی حالا برگرد برو خونه ننت ،گفتم مهریمو میدی ک برم گف برات میرینم
ب شوهرم گفتم باید خونمون رو جاب جا کنی گف نمیکنم از پیش خانوادم نمیرم گفتم پس من ی مدت میخام ارتباط نداشته باشیم منو آورد خونه بابام ولی نزاشت بچمو ک یکسالشه بیارم و برد گذاشتش پیش همون مادرعقب موندش ،نمیدونم جداشم تموم بشه بره یا این آدم بخاطر بچشم شده از اون پدر و مادر آشغالش دل میکنه