15 سالم بود تو اوج دوران جاهلیتم بودم رمانای ابکی و میخوندم جو میگرفتم اخرشم کار داد دستم یه روز رفتم به کراشم که پسر فامیل بود اعتراف کردم گفتم عاشقت شدم اگه خانواده ها قبول نکردن خودم جلوشون وایمیسم اسم بچه هامونو هم بزاریم پارمیس و آرتمیس
حالا قیافه ی من با دو کیلو پشم رو صورتم روسری هم سفتتتتت گره زدم لپام زده بیرون قیافه ی اونم موها تیخ تیغی یه لایه نازک سبز سیبیل پشت لبش
خدایااااا خودت ظهور کن