من فقط یک چیزی را نمی فهمم
چرا اسی اندازه ی پول خودش خونه نخرید یا اگه پولش به خونه نمی رسید فقط زمین یا ماشین می خرید.
همه همین هستند به اندازه ی جیب خودشون خرج می کنن
چرا اجازه بده پول پدرش که چهار تا وارث داره قاطی خونه ی خودش بشه که تا آخر عمر عذاب وجدان داشته باشه
و از همه عجیب تر اینکه چرا پدر اسی بلافاصله بعد از اینکه تو ساخت خونه به دختر مجردش کمک کرد خونه ی خودش را فروخت و اومد تو خونه ی دخترش نشست؟؟
چرا یکهو هوس مغازه کرد؟؟
اصلا معلوم نیست قبل از خونه داشتن اسی پدرش چه کاره بوده؟؟
یکهو دلش خواسته مغازه بخره؟؟؟
حدس من این است پدر اسی با ذوق و شوق کمک اسی کرده پول خودش را قاطی کرده ولی چون روش نشده از دخترش پول بگیره اومده اون تو نشسته و چون بهانه ای نداشته خونه ی خودش را فروخته مغازه کرده اومده خونه ی دخترش نشسته
احتمالا دلش نمی خواد از خونه ای که براش خرج کرده بلند بشه و خودش را صاحبخونه می دونه
اسی هم پدرش را صاحبخونه میدونه عملا
فقط معلوم نیست وقتی نه پدر دلش میاد از اون خونه دل بکنه
دختر هم پدرش را صاحبخونه میدونه
چرا به شوهرش گفتن ؟؟؟ تا اون هم بی انگیزه بشه و دلش بخواد یک لنگ برای خانواده ی خودش خرج کنه تا تقلید اسی را کرده باشه