من بایه پسری دوست بودم مهندس بود وشدیدا هم منو دوست داشت وعاشقم بود خونه داشت ماشین داشت قیافه وتیپشم معمولی بود وقتی اومد خواستگاریم بابام خون به پاکرد گفت من به یه مهندس زپرتی که حقوقش ۱۵تومنه دخترنمیدم باز اگه شغل رسمی داشت چه بهتر اما نه من راضی نمیشم ومنم داشتم درس میخوندم بچه بودم حرف بابامو گوش کردم الان اون پسره ازدواج کرده توبالای شهرخونه وماشین همه چی داره ولی من مستاجرم بایه شغل رسمی هم ازدواج کردم خیلی پشیمونم