قسمتت نبوده
من بابام راضی به ازدواج منو شوهرم نبود
دوتا خاستگار دیگه ام همزمان داشتم
به یکیش خیلی راضی بود چون با برادر اون خاستگارم دوست فایریک بودن میگفت اون پسر خوبیه(
یه شب ک خاستگار بود خونمون عموی بزرگم اومد من خواب بودم بیدارم کرد گفت الان س تا خاستگار داری تو میخوای زندگی کنی کدومشو دوس داری، من سکوت کردم روم نمیشد چیزی بگم گفتم هر چی بابام بگه
عموم میدونست ک شوهرم چند ساله میخوادم و بابام راضی نیست
به بابام گفت اون دوتای دیگه رو رد کن و بده به همینی ک خودش میخواد 😂
بابام ظاهرا موافقت کرد ولی تو دلش هیچوقت باشوهرم خوب نبود
ازدواج کردیم خداروشکر زندگیمون خوبه
اون دوتا خاستگارم میدونم الان اعتیاد دارن
خداروشکر میکنم که عموم مثل فرشته ها اون شب زندگی منو نجات داد