پریروز از آگهی دیوار رفتم رستوران کار کنم کارگر خانوم میخواستن با مامانم رفتم تنها هم نبودم تازه بعد مامانم کلی تاکید کرد ك ما حساسیم و باباش حساسه و اصلا اجازه نمیداد بیاد و فلان صاحب رستوران مرد بود بیشرف برداشت گفت نه مثل دختر خودمون میمونه ، بعد ك مامانم رفت من رفتم آشپزخونه این مرتیکه حیوونم آشپزی میکرد بعد یه دختر جوون دیگه اونجا کار میکرد یه سال از من بزرگتر بود ازدواج کرده بود طلاق گرفته بود و چون فامیل صاحب رستوران بود باهم صمیمی بودن و این دختره با زن یارو یا مثلاً برادر زنش صمیمی بودن...
خلاصه هی دیدم تو آشپزخونه این میخواد راه بره به من میخوره فکر کردم حواسش نبوده یا چون جا تنگه اینجوری شده بعد دیدم نه میخواد بگه برو فلان چیز و بیار به بازوم دست میزنه باز چیزی نگفتم همش فکر میکردم اشتباه میکنم ، خلاصه کل روز اینجوری گذشت و از شدت ناراحتی میخواستم بزنم زیر گریه، یکی از مشتریای ثابتم به هممون انعام داد صد تومنم به من، چون به این کار نیاز داشتم میخواستم تحمل کنم ولی دیدم نه داره از حدش خارج میشه از ازدواجم پرسید، بیناموس جوری نگام میکرد یادم میوفته میخوام خودکشی کنم، بعدش به اون دختره گفت چرا رژ قهوه ای زدی اونم به شوخی گفت نه رژ نزدم شکلات خوردم بعد اونم به من اشاره کرد گفت پس اینم حتماً آلبالو خورده لباش قرمزه، بعد یه جا خیارشور دهنم گذاشت، من همش زمین و نگاه میکردم یا تو شوک بودم، بعد از این ك اون روز تموم شد و از رستوران اومدم بیرون دیگه گفتم بمیرمم پامو اونجا نمیذارم ...
فقط پشیمونمممم خیلی خریت کردم و یادم نیفتاد همون لحظه های اول فحش کشش کنم و بزنم بیرون...
فکر اون روز داره اذیتم میکنه حس میکنم دور از جون تجاوز شده بهم ، حالم خوب نیست ، شمارشو دارم ولی اون شماره منو نداشت پیگیری کنه چرا نیومدم ، به مامانم گفتم زنگ بزنم فحشش بدم گفت ول کن آبروتو دست اون نده...
ولی من حالم بده خیلیی بددد😭💔🤦🏻♀️