شوهرم... تقریبا دو ساله ولم کرده . خودم و دخترم رو
هر نامردی و ظلمی که فکر کنین در حقمون کرد.
خیانت، کتک کاری، توهین، تهمت دزدی و ناموسی، شکستن دست مامانم، خوردن حقم توی دادگاه. هر دادگاهی که داشتیم با پارتی و رشوه حقمو پایمال کرد...
توی این دو سال حتی یک بار هم، حتی یه پیامکم نزده.
اما گاهی دلم برای روزای خوبمون تنگ میشه. وقتایی که از جاهایی رد میشم که قبلا باهم رفتیم. وقتایی که تکیه کلامهای خاص اون یهو به زبونم میاد، وقتایی که غذایی رو درست میکنم که عاشقش بود و وقتی میپرسید چی داریم، میگفتم فلان غذا، چشماش برق میزد و دستاشو به هم میمالید، وقتایی که بغلش میکردم و اون لحظه ها حاضر بودم تو بغلش بمیرم از عطر تنش...
وقتی که فهمید داریم صاحب بچه میشیم و محکم همدیگرو بغل کردیم و گریه کردیم...
وقتایی که منتظرش میموندم از سر کار برگرده بعد خوراکیامو نگه می داشتم بیاد باهم بخوریم
وقتایی که از اول پاییز میرفت تو حیاط واسه رسیدن خرمالوها کمین میکرد... من دو ساله نمیتونم خرمالو بخورم.
زندگیمون تا دو سال و نیم خوب بود...اما بعدش انگار که سونامی اومد
انگار که زلزله اومد و آوار شد. انگار اون دیواری که بهش تکیه داده بودم، ریخت رو سرم
هرکسی باعثش شد، واگذارش میکنم به خدا... امیدوارم خدا حق نابودی یه عشق رو، حق سرگردونی دخترم رو ازش بگیره