2777
2789
عنوان

داستان زندگیم😇

1129 بازدید | 100 پست

سلام امشب میخوام داستان زندگیم رو براتون بذارم،همه چیزایی که مینویسم رو با گوشت و پوست و استخونم تجربه کردم،و هیچ دروغی توش نیست،پس هی نگید الکیه و فیکه

از قبل تایپ کردم، اگه هستید تا بذارم

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

پدرم از همسر اولش ۸ تا بچه داشت ۵تا پسر و ۳ تا دختر،بعد از فوت همسرش با مادر من ازدواج میکنه اونموقع فقط خواهر کوچیکم عقد بوده و با پدرم و مادر من زندگی میکرده که اونم چند وقت بعدش میره سر خونه و زندگی خودش،و من بعدها فهمیدم مادرم براش یه نامادری به تمام معنا بوده مثلا وقتایی که مادرم میخواسته بره خونه مامانش شهرکرد در یخچال رو قفل میکرده و میرفته و اصلا به این فکر نمیکرده که این دختر باید چیکار کنه ،حدودا یکسال بعد از ازدواجشون من بدنیا اومدم اونموقع پدرم یه خونه داشته توی بهترین جای اصفهان به اصرار مادرم خونه رو زیر قیمت میفروشه و میره پایین شهر یه خونه میخره ۳ دنگش رو میزنه به اسم مامانم بجای مهریه اش و ۳ دنگ دیگه اش هم به اسم خودش بود

من ۶ سالم بود و مادرم هم برادرم رو ۷ ماه باردار بود که پدرم فوت میکنه،بعد از فوت پدرم من افسرده شدم من خیلی به پدرم وابسته بودم یهو توجهشو از دست دادم بچه بودم مادرم هم بهم توجه نمیکرد کلاس دوم بودم که معلممون متوجه افسردگی من شده بود و بعدش منو فرستادن پیش روانشناس تا خوب شدم دوسال بعد فوت بابام ،مامانم ازدواج کرد

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

و واقعا بدبختی ما از همینجا شروع شد با اینکه همه خاله هام و مادربزرگم و‌‌‌.. با ازدواجشون مخالف بودن ولی مامانم یواشکی رفت و عقد کرد، ناپدریم خیلی بداخلاق بود اعتیاد داشت برادرم ۲ سالش بود جرئت نداشت شیطونی کنه ، اگه صداش بالا میرفت ناپدری کتکش میزد یادمه یبار پای داداشمو گرفت و کوبوندش به پشتی هایی که کنار دیوار گذاشته بودیم و خون از دهن و دماغ داداشم سرازیر شد،از همون مواقع مامانم و ناپدریم کاری کردن دیگه با خواهر و برادرامون در ارتباط نبودیم، سال ۹۰یا ۹۱ بود مامانم با آشنا بازی و پارتی و اینچیزا خونه رو فروخت و رفتيم یه جای دیگه یه خونه خرید و با همه تلاشهای ناپدریم برای اینکه خونه رو به اسم خودش کنه ولی مامانم خونه رو به اسم خودش کرد و به ناپدری اهمیت نداد

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

اینم بگم مامانم از این شوهرش هم دوتا بچه داره یه دختر و یه پسر مامانم حقوق مستمری پدرم رو میگرفت و خرج شوهرش و این بچه هاشو میداد حتی نمیذاشت ما سر خاک بابامون بریم،حقوق مستمري بابام که واریز میشد اول قسط وام هایی که ناپدری گرفته بود رو واریز میکرد بعد هم براش مواد میخرید بعد اگه تهش یه چیزی میموند خورد و خوراک میگرفت واسه تو خونه

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

سالها گذشت حدودا ۱۴،۱۵ سال یه پسردایی داشتم ۹ ماه از خودم کوچیکتر بود به اندازه داداش خودم دوسش داشتم هر موقع ناپدریم اذیتم میکرد یواشکی گوشی مامانم رو بر میداشتم با این پسر داییم درد و دل میکردم،به همین خاطر از ناپدریم بدش میومد و همیشه میگفت اگه یه جا گیر بندازم کتکش میزنم به تاوان تمام این سالها 

یکی از اذیت های ناپدریم این بود من تا ۲۰ سالگیم گوشی نداشتم یعنی ناپدری نمیذاشت، وقتی دانشگاه قبول شدم مامانم برام گوشی خرید و ناپدری اینقدر منو کتک زد که لبم از داخل دهنم پاره شده بود و تا یکماه زخم بود و منم نمیتونستم چیزی بخورم، وقتی هم گفتم به داییم میگم مامانم گفت اگه به کسی بگی خودم میکشمت، من نقاشیم خیلی خوب بود همیشه دوست داشتم برم کلاس نقاشی و اینم ناپدری اجازه نمیداد

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

ترم اول دانشگاه بودم که پسرخالم ازم خواستگاری کرد، همیشه بخاطر برادرم دوست نداشتم ازدواج کنم با خودم میگفتم الان که من تو این خونه هستم اینقدر داداشم رو اذیت میکنن اگه من برم که دیگه داداشم حامی نداره

به همین خاطر جواب رد دادم، چند روز بعدش جریان خواستگاری رو به پسرداییم گفتم، اونم با تندی باهام برخورد کرد و گفت اشتباه کردی جواب رد دادی،پسرخالم همیشه خونه ما رفت و آمد میکرد و تازه داشتم میفهمیدم که بهش علاقه دارم

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

خب

هر کجا هستم ، باشم ، آسمان مال من است . پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است . چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند قارچ هاي غربت ؟ من نمي دانم که چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ، کبوتر زيباست . و چرا در قفس هيچکسي کرکس نيست. گل شبدر چه کم از لاله ي قرمز دارد. چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد. واژه ها را بايد شست . واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد چترها را بايد بست ، زير باران بايد رفت .

بازم دست به دامن پسرداییم شدم،اونم گفت بسپار به خودم ، با پسرخالم صحبت کرده بود و یه سری شرط و شروط هم واسش گذاشته بود🤭ترم دوم بودم که خالم اینا رسما اومدن خواستگاری اونموقع ۴ ماهی میشد که مادرِ ناپدریم فوت شده بود و خالم اینا به احترام اون حتی گل و شیرینی هم نخریده بودن 

اولش مامانم گفت هر چی ناپدریت بگه اونم موافقت کرد و ما رفتیم آزمایش و نامزد کردیم

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....

نامزدی ما همانا و سر ناسازگاری گذاشتن ناپدری همانا، میگفت باید نامزدیت رو بهم بزنی و با برادرزاده خودم ازدواج کنی،و منم بارها به چشم خودم دیده بودم که برادرزاده اش مواد میکشه و میدونستم که صرع هم داره

چند باری هیچی نگفتم ولی دیدم فایده نداره جلوش دراومدم و بهش گفتم بسه هر چی این چند سال اذیتمون کردی،اونموقع اینقدر منو کتک زد که حد نداشت دست انداخت دور گردنم و میخواست خفم کنه

داییم و زن داییم و مامانم بزور دستاشو دور گردنم باز کردن،همون شب به پلیس زنگ زدم و پلیس اومد و گفت فردا بیا شکایتت رو بنویس،فرداش داییم نذاشت شکایت کنم و گفت خودم حلش میکنم

ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است ....هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی .....همدیگر رایافتن هنرنیست،هنر این است که همدیگر را گم نکنیم....آدمهای ساده بی هیچ دلیلی دوست داشتنی هستند ....سادگی شیک ترین ژست دنیاست....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  3 ساعت پیش
توسط   domino18  |  2 ساعت پیش