دوست پسرم خیلی خوشگله و پولداره
ولی واقعا تایپ من برای ازدواج نیست
چون بی درکه
با اینکه دوستش دارم
و دوستم داره
ولی هم گذشته بی خودی داره
هم حس میکنم ازدواج کنم باهاش پیر میکنه منو
بعدم الکی دلتون نسوزه براش
خودش صدبار گفته ازدواجی نیست
ولی پسر داییم عالی هست
هم اروپاست
هم رشته خودمه
فرهنگ امون یکی هست
منو همینطوری دوست داره
بهم گفت فعلا درس تو بخون تا کمکت کنم پروژه بگیر
با جاب افر بیای اینجا
چندین بارم داییم اومد ایران با من حرف زده که فعلا یه نامزد کنید تا بعدا درستون تموم بشه ازدواج کنید
من قبول نمردخ
ولی یه حس مزخرفی دارم
که چرا با این پسره ام وقتی راهمون تهش میدونم جداست
بچه ها چندبارم تمومش کردم
ولی خودش میاد ابراز علاقه میکنه
خسته ام کرده
اگه قصدش ازدواج نیست پس چرا انقدر دنبالمه
چرا انقدر تحسینم میکنه چرا انقدر دوستم داره
چرا انقدر تو سرش میزنه برای درس و کارم؟؟؟
گرفتار شدم از دستش
نه میاد جدی کنیم قضیه رو
فقط لوس بازی و بچه بازی درمیاره
منم نمیتونم آینده ام فدا کنمسرش
نمیخوام با احساسات نا بجا ریجکت کنم پسر داییم
و موقعیت کاری و زندگی که همیشه دنبالش بودم از دست بدم