واقعا ذهنم درگیر شده چرا خانوادم گذاشتن ازدواج کنم؟
انگار فقط میخواستن از این خونه برم
احساس سربار بودن و اضافه بودن دارم توی خونمون
از وقتی عقد کردم شوهرم ۱۸۰ درجه تغییر کرده
از یه بچه ی مهربون و منطقی و درس خون و روشن فکر تبدیل شده به یه آدم شکاک و بداخلاق که فقط منتظره دست از پا خطا کنم دعوا راه بندازه
سه ماه نیست باهاشم ولی دیگه داره خستم میکنه تغییر مود دادناش
من دنبال تفریح و تنوع نیستم ولی اون هست
دارم همش به خودم چیز میگم
کاش حداقل یه آدم سن بالا میومد توی زندگیم جا این که یکم پخته و عاقل باشه