سلام دوستان
خیلی با خودم کلنجار رفتم که تاپیک بزنم یا نه
من وشوهرم 9 سال اختلاف سنی داریم دنیامون با هم خیلی فرق داره
من ی ادم شاد و اکتیو ام ک دنبال تفریح مسافرت خوش گذرونی ارتباط با بقیه مهمونی ام نه که همیشه بصورت معمول دوست دارم حرف بزنم در مورد اقتصاد اجتماع سیاست
نه ک خیلی برون گرا باشم درونگرا ولی بشدت شاد
شوهرم ی ادم خشک وجدی حالتهایی از اول شبیه افسرده ها داشت کارش بشدت پرمشغله همیشه سر کاره وقتیم میاد گوشی دستش میگیره کم حرفه اهل مسافرت نیست اهل تفریح نیست برای مهمونی اقوام باید چقدر حرف بزنی ک بیاد بیشتر وقتا اخم کرده ی چیزایی هم هست نمیخوام بگم
فقط دنبال اینه خانوادش از دستش راضی باشن فقط وفقط بلده دوروز ی بار زنگ بزنه حال خانوادشون بپرسه
اون اوایل خیلی خیلی سرویس میداد به خانوادش و خانوادش هم اهل رحم نبودن هر تعطیلی میشد زنگ میزدن ک بیا فلان کارو برامون بکن
برا همین ی مورد من آنقدر جنگیدم حرف زدم قهر کردم و تهدید ب طلاقش کردم ک کمتر شد
خانوادش منو خودش رو اون اوایل مثل خدمتکار ونوکر وکلفتشون میدیدن
من تحت فشارها از اول زندگی بشدت افسرده شدم من ک همه ب خوش اخلاقی و طنز وخوش خنده ای میشناختن کم کم از جمع فاصله گرفتم خودمو تو. خونه وروی تخت حبس کردم و شدم ی ادم فوق العاده افسرده
مثل پیرزنه همش گوشه خونه بودم نه کاری نه هنری نه حتی اعتماد بنفس ی باشگاه رفتن داشتم
من همون تو آشنایی فهمیدم افسردس به من نمیخوره ول به داداشم گفتم داداشم گفت تو ی ادم شادی اکتیوی ایم آدم توروافسرده میکته
ولی به خانوادم گفتم، گفتن تو خودت اخلاق نداری هیچیش نیست ولی حرف بارم کردن ومنجر به دعوا شد
خانوادم برای طلاق اصلا. پشتم نیستن
نمیدونم چیکار کنم تو اولین اقدام میخوام برم بلیط مشهد بگیرم تنهایی برم مشهد یکم اونجا حرف بزنم دلم سبک شه
بعدشم برم بخونم برا آزمون استخدامی چیزی ک بتونم هر جور شده مستقل بشم و بتونم اگه خواستم جدا شم دستم بازتر باشه
ولی تحمل این زندگی خیلی سخته برام😭
هرکی شوهرمو میبینه میگه وای چقدر آرومه فلانه ولی وقتی آدم درک نشه وقتی چند سال افسردگی داشته باشی به چ دردت میخوره مگه فقط به اینه ک دست بزن داشته باشه بددهن باشه همینکه من هیچ وقت شاد نبودم ینی مشکل داره دیگ
اون آروم نیست افسردس گوشه گیره
بنظرتون چیکار کنم