۵شنبه با دوستم رفتیم یکی از مال های معروف تهران
من تاحالا از نزدیک این اقارو ندیده بودم ولی خب به خاطر قد بشدت بلندش و مدل موهاش میشناختم اگر میدیدمش
و همچین هم شد!
تو یکی از کافه های مال نشستیم دوستم گفت این خودش نیست؟گفتم کو؟ و دیدم سر یه میز
با ۳تا خانم نشسته
تو اون مدت جدایی یکم دل بریده بودم، یخ کردم قشنگ اما حالم بدنشد
ازمون دور بودن و چیزی واضح نمیشنیدم
اون شب تموم شد
برگشتیم چندروز بعد استوری گذاشتم از خودم
باز پیام داد! گفتم اقای فلانی برگشته بودی شهرت؟ گفت اره! گفتم پس ۵شنبه بابای من تو فلان کافه بود
شروع کرد طومار نوشتن که اره چون دوستام اگر میفهمیدن تهرانم هی مسیج میدادن که بیان پیشم
اون استوریو گذاشتم که بگم نیستم
( ارواح عمت! مگه چت منو تو رو دوستات میخوندن)
و دلایل چرتی که الان برام چرتن! اون زمان از حماقت یا بچگی یا مهم نبودن شخص! پذیرفتم و مهم نبود برام.