جالبه دیروز اومده خونه بدون هیچ حرفی با حالت دعوا که زود باش بخاری رو اماده کن ببرم برای یه بنده خدا
بعد میگم کیه این بنده خدا میگه شناسنامه می خوای و خودم خریدم به تو ربطی نداره
منم گفتم نه نمیدم تا ندونم کیه
با حالت دعوا که برای نگهبان ه
که دروغ میگه اونجا گاز نداره
بعد گرفت خوابید که بگم بیا چای بیا شام
محل ندادم بعد هم شام دادم به دخترم باهاش تو اتاق دخترم خوابیدم
بعد صبح پاشده رفته برای بچه نون خریده فقط هم با بچه حرف میزده
بعد رفته نشسته رو مبل
منم شروع کردم بعد راهی کردن بچه لیوان شستم که بعدش چای بیارم
پاشده که چرا چای نمیاری نشونت میدم
پاشد رفت از اونجا هم زنگ زده از بیرون که اون همه چای ریختی چرا نیاوردی فلان
گفتم اونا از دیشب مونده بود که تو گرفتی خوابیدی
باز می گه نشونت میدم گفتم بدت دیگه بدتر از این می خوای چیکار کنی