تحملش وحشتناکه وای ما محکومیم به ادامه ی زندگی
من اوایل خیلی حالم بد بود در حدی که نه حرف میزدم نه هرچیزی نگفتم شبیه مرده متحرک بودم
از داشگاه و رشته ای که شبانه روز براش درس خوندم تا قبول شم انصراف دادم
ولی خب باید خودمو جمع و جور میکردم . دوباره نشستم خوندم تا توی رشته ای که نامزدم درس میخوند قبول شم چون آرزو هاش رو میدونستم . کلی برنامه داشت ولی خب نشد که بشه . دلم نمیخواست کاراش نیمه تموم بمونه
در حدی حالم بد بود که فقط میتونستم کنار خودش درس بخونم . صبح زود میرفت کنارش و میتونم تا آوا تاریک شه دیگه همه منو توی آرامگاه میشناختن و بالاخره قبول شدم تا کارای نیمه تمومشو تموم کنم ...
صرفا فقط بخاطر خودش دارم زندگی میکنم . همیشه و همه جا توی یادمه و تک تک لحظه های زندگیم با یادش میگذره
نمیدونم واقعا خدا توی ما چی دید که همچین دردی بهمون داد ...