با دوستام رفته بودیم اردو
دختره برگشته میگ عه تو هیچی سینه نداری جوشه
منم با یه حالت بی اعتماد به نفسی یه نگا به خودم کردم
بعد اون گفت بده برات بماله بزرگ شه با خنده یعنی خوب با هم رفیقیم خوب از اون لحاظ اینو گفت
منم گفتم نه دیگ پایین تنه دارم بستشه
بعد گفت نه بالا مهم تره
گفتم نه بستشه
اون موقع دیگ فکر نکردم الان رسیدم خونه اعصابم خورده
باید میگفتم براتورو مالیدن انقد بزرگه
یا خیلی چیزای دیگ
اه اعصابم از خودم خورده اخه بی زبونم نیستم ولی یه جاهایی اینجوری میشه
حالا خودش یه چیز خیلیییی مسخره بهش بگی انقد اخم میکنه میگ یعنی چی فلان جواب هم میده تازه طلبکاره میگ حد شوخی رو دیگ فلان میکنی حواستو جمع کن