میدونی چیه عزیزم
من یه مدته که مریض شدم و سینوزیت گرفتم! اینم دسته گلِ پسرِ مادرشوهرمه! شوهر خودم!
که اقا عقده هایِ دوره ی کودکی ش این بوده که موتور سوار شه! و موتور خریده
فکر کن یه باسن پاره داره رفته یه موتور گرون قیمت خریده و توی مهر ماه بود فکر کنم من بیچاره (و احمق!) سوار موتورش میشدم!
و نزدیک3ماهه که درگیر سینوزیتم و خوب نمیشم!
حالا چند روزی بود که شوهرم یه حرفی رو میزد که چقدر این دکتر اون دکتر میری!
و اگه سالم هم باشی بری دکتر میگن فلانی و بهمانی و ...
تا دیشب که سر حرف شد و مادرش دقیقاً حرفای شوهرمو میگفت!
و شروع کرد به گ-و-ه خوری کردن!
خلاصه اش کنم:حرفایِ اون مدت شوهرم همش دیکته های مادرش بوده!
که تو کله اش کرده!
شوهر منم که حراف و بچه ننه هر چی میشه زودی میره پیش مادرش میگه و توضیح و تفصیل و...!