بابام یه بار تصادف کرده
ضربه مغزی شده
قرص عصاب میخوره
از صبح داشت با مادرم دعوا میکرد و حرفهای زشت میزد، مثلا میگفت من بیمارستان بودم تو کجا بودی و چیکار میکردی و کارای بد میکردی و...(با جملات رکیک که دوست ندارم تکرار کنم)
منم طلاق دادن خیلی از همه چیز حالم بد بود و خوابم نمیرفت گریه کردم و به زور خوابیدم، تو این مدت طلاقم و بعدش بابام اصلا کمکم نکرد اصلا واسم ناراحت نشد، اصلا هیچ کاری واسم نکرد فقط خورد و آسوده خوابید و حال منمدرک نمیکرد.
فردا هم باید میرفتم سر کار
بعد بابام همش میرفت میومد
میرفت یه چیز میخورد میومد سر و صدا میکرد
نزدیک پنج بار رفت چیز خورد و اومد
بیدار شدم خیلی عصبی بودم دوبار دستمو محکم کوبیدم زمین که چرا نمیذاره بخوابیمو همش رفت و آمد میکنه
بلند شد و فحشو کشید بهم گفت الهی فردا بری سر کارت با ماشینت تیکه تیکه برت گردونن(این ماشینو با پول طلاهام و کمک داداشم خریدم و بابام میگفت باید بزنیش به اسم من)
خلاصه دعوا کرد و محکم زد پشتم قلوه.م کنده شده انگار
ای خدا اینقدر جیغ زدم بدنم داره می لرزه
این چه زندگیه من دارم
چقدر تنهام
چقدر بی کسم
چقدر دوست نداشتیم
چقدر هیچکس حالمو درک نمیکنه