ابتدایی بودم درسم خیلی ضعیف بود
معلمم هرروز از من سوال میپرسید و وقتی میدید جواب نمیدم مجبورم میکرد چنتا زنگ بغل تخته روبرو بچه ها سر پا وایسم
من روز ب روز درسم ضعیف تر میشد چون موقع تدریسش سر پا بودم و چیزی یاد نمیگرفتم
از هم کلاسی هام خجالت میکشیدم
گاهی پاهام میلرزید پای تخته و سرم پایین بود از خجالت بچه ها
دیروز رفتم برای کنفرانس تو دانشگاه یهو دیدم مثل اونروزا دارم میشم
پاهام میلرزید و صدام اولش انگار لرزید
خودمو جمع کردم چون من یکی از درس خونهای کلاسامونم و توقع میرفت کنفرانس خوبی بدم
ولی یادم افتاد
چجور تونست اینجوری اعتماد ب نفس منو داغون کنه
خدا میدونه ک اونروزا رو چی کشیدم
اون موقع ۱۰ سالم بود
الان ده سال گذشته
بعد ده سال یادم افتاد و برای ده سالگی خودم گریه کردم