بعد همینجا تموم نشد.. ماجرا تا جایی پیش رفت و انقد اذیت میکرد و کلا اسیرم کرده بود ک منی ک اصلا از بلاک خوشم نمیاد مجبور شدم بلاکش کنم چون ب جایی رسیدم ک نوتیف پیامشم بشدت عصبیم میکرد. خودمم حال روحی خوبی نداشتم و واسه همین دیگه بدتر رو اعصابم بود.
بعدا مدارس حضوری شد تو مدرسه دیدمش
اینطوری بود ک مینشستم کنار دوستم حرف میزدیم اینا
تیکه مینداخت
مثلا یبار گفت چقدر عقده ای هستی هی خودتو میچسبونی حالا چرا؟ چون از شوخی دستمو انداختم گردن دوستم!! طرف دوست صمیمیم بود.. کاریم ب اون نداشتیم خودمون دوتا داشتیم حرف میزدیم
یا مثلا دوستمو بغل میکردم میگفت میخواین تو ی بشقاب هم غذا بخورین!
بعد خودش تا زنگ میخورد میرفت میچسبید ب دوستم میبردش تو حیاط سرگرمش میکرد هی باش حرف میزد ک پیش من نیاد بعد هی میچسبید بهش بغلش میکرد و.. ک نشون بده با دوستم خیلی صمیمیه و..
خلاصه خیلی عقده ای بود.