کلا جدیدا احساس میکنم یه چیزی هست جز خودم و خانوده م
من باردار هم که بودم باز بخدا یه زنو میدیدم که هیچ جاش معلوم نبود اما نمیدونم چطور حس میکردم زنه کنار درو باز میکرد نگام میکرد همیشه خدا هم خواب میدیدم یه مار سیاه بزرگ زیر پتوم هست و فک کن با اون شکم بزرگ سریع بلند میشدم پتو رو میتکوندم ببینم چیه مادر بزرگم میگفت این همزاده میخواد اینجور تند بلند شب فشار بهت بیا بچتو دور از جانش از بین ببره ولی بعد اینکه بچه م دنیا اومد نه دیگه اون زنه بود نه مار
ولی این اتفاق آخری کلا منو بهم ریخته