باورم نمیشه خواهرم داره بهم دشمنی میکنه😞😞توروخدا کمک کنین چیکارکنم

مودیه شاید

چارتا دوست خوب پیدا کن

کم کم ارتباطتونو گسترش بده تند تند دعوتش کن خونتون ولی زیاده روی نکن

بعدم اعتماد به نفستو ببر بالا

یه جوری صحبت کن کف کنه

حتما با فن بیان حرفه ای صحبت کن

همیشه هم لبخند بزن که بدونه از تو شادتر وجود نداره و ضایع بشه

خواهرت چون هیچ واکنشی از پدر و مادر ت در مقابل کارهای زشتی که میکنه ندیده فکر می‌کنه کارهاش درسته شما عروسی هم که بکنی این وضع ادامه داره چون بزرگتری نبوده که بهشون تذکر بده

پدرومادرتون باید باخواهرتون صحبت کنند و بگن 

بالاخره داماد یک عضوغریبه هست وبهتره حالا نمی خواهید صمیمی بشین بی احترامی بهش نکنید 

بدگویی خواهرتو بهش نکن فوقش بگو فکر کنم دوست نداشتند من ازدواج کنم برای اونه رفتارشون 

چون هرچه بد بگی فردا برعلیه خودت و خانواده ات استفاده میشه

به خواهرتم احترام بذار حتی یک جاهایی ازاون وهمسرش نظر بخواه ابجی جون به نظرت فلان وسیله را چه رنگ بخرم 

البته نه برای همه چیز که باز بدعادت بشه

ازهمسرش نظر بخواهید اقای فلانی به نظرتون جنس تختمون چی باشه و.....

احترام ومحبت احترام ومحبت میاره انشاءالله 

سعی درخل مشکلاتتون داشته باش اون هرچه باشه خواهرته وازخونت 

حتی نیاز شد ازدامادتون معذرت بخواه بگو واقعا من شما برام مثل برادرمی هیچوقت قصد بی احترامی نداشتم

اینباراومدن چای بریز شربت درست کن برو بشین کنارشون 

ازشون پذیرایی کن 

براشون کیک بپز و...

با ما زندگی میکنه کلا از همچیه زندگیمون خبر داره

اصلا از اخلاقش خوشم نمیاد ، تو هر چیزی خودشو دخالت میده همشم ادعاش میشه فلانم فلانم 

همش از شوهرش تعریف میکنه فلان قدر گوشت میخوره تغذیش خوبه ورزش میکنه 

میدونی من اصلا قبل از اومدنش ادمایی مثل خالمو حساب نمیکردم میزاشتم بای نفهمی و جاهلیتشون ولی الان سه ساله که با هم زندگی میکنیم و مثل یه کرم و خوره حرفاش تو مغزمه 

انقد کاراش خنده دار و بچگونست گاهی میمونم چی بگم

من هیکلم سیبی شکله شکمم بزرگه رون و باسنم کوچیکه خالم برعکس رون و باسنش بزرگه شکم هم داره ولی اندازه مال من بزرگ نیست این بزرگی باسن خودشو با کوچیکی باسن منو تو این سه سال شاید ۱۰۰ بار به روم اورده با یه حالت فخر فروشی یعنی تو فک کن چجور ادمیه 

گاهی واقعا از فکری که تو سرش میگدره در عجبم

من دقیقا مشکل شمارو داشتم ولی متاسفانه پدر و مادرم سکوت میکردن و خواهرم فکر میکرد چون حق به جانبه اونا چیزی نمیگه رو این حساب روز به روز مدعی تر و پر توقع تر میشد 

باشگاهم برو یت هیکلی بساز که دیگه اوف

انقدر لذت بخشه

بهش بفهمونی چی به چیه 

متاسفانه چون دامادتون ادم بداخلاقیه مدام به خواهرتون غر میزنه اونم عصبی میکنه 

باشگاه و رژیم رو که بخاطر سلامتی خودم میخوام شروع کنم ولی واقعا از انرژی منفی ای که خالم داره متنفرم

جالبه ادعاش میشه ما انرژی منفی هستیم 

داماد ک نیست خنجر یزیده ماهم داریم بیخیال