2777
2789
عنوان

یه بچه گربه دیدم چشاش پره عفونت

| مشاهده متن کامل بحث + 2908 بازدید | 302 پست
واقعا برات متاسفم که انقدر ضد حیوونی احساس و عاطفه کجا رفته به قول خودت که انسانی انسانیتت کجا رفته؟ ...

شما از حرف های من ضد حیوون بودن برداشت کردی؟ گفتم کمکشون نمیکنم تا تو طبیعت اگه قراره حذف بشن خودشون حذف بشن

مگه من بهت بی احترامی کردم که تو میخوای بی احترامی کنی؟ گوشتشو میخوری و ازش تشکر میکنی؟😂😂 خودت از ...

نه برا چی از حرفم خندم بگیره؟بدن نیاز به پروتئین داره من کلا شاید سالی دو بار برم مهمونی یا مهمونی بدیم خانواده ما اصولا گیاه خوارن.

اگه گوسفند نبود که تو بجاش قربونی میشدی ولی همون اماما هم اول به حیوون توی حیاطشون غذا میدادن بعد خودشون غذا میخوردن.

بله به من بی احترامی کردی شعور هم خوب چیزیه وقتی عقاید یکی رو مسخره میکنی انتظار داری بگه آفرین و ماچت کنه؟


اولین بار که چشم هام رو به دنیا باز کردم والدینم رو دیدم اولین قدمم رو برداشتم اولین کلمه رو گفتم چیزای رنگارنگ دیدم آسمون دیدم خورشید دیدم و...دومین بار که چشمم رو به دنیا باز کردم برای اولین بار رفتن به مدرسه رو تجربه کردم با دوستام تو حیاطمون از صبح تا شب بازی کردم کارتون دیدم روز شماری میکردم که کی باز تابستون میشه برم خونه دایی با دختر دایی بازی کنم وقتی والدینم برام چیز های خوشمزه میخریدن ذوق میکردم تنها آرزویی که داشتم این بود که مثل بچه های دوروبرم تبلت داشته باشم و...سومین بار که چشم هام رو باز کردم دنیا کم کم رنگ و روشو از دست داد همه جا خاکستری و سرد شد اولین تار موی سفید رو توی موهام دیدم با اینکه سنم کمه! برای اولین بار به این فکر افتادم که یه چیزی توی زندگیم درست نیست... دنیا به اون چیزی که تصور میکردم نیست...یه چیزی رو ندارم...ایندفعه باید به خدا میگفتم اون چیز رو بهم بده برعکس دفعه های قبل که آرزو و خواسته‌م رو به مامانم میگفتم.ولی نمیدونم چرا هر چقدر با خدا حرف میزنم به درخواستم توجه نمیکنه؟یا نشونه ای از اینکه درآینده به اون خواسته‌م رسیدم نمیده؟شاید صدام رو نمیشنوه؟! احساس میکنم هر چه قدر دست و پا بزنم وضعیت بدتر میشه و من بیشتر غرق میشم و بدتر اینکه هیچ کس از اون چیز هایی که توی دل و ذهنمه خبر نداره و درکم نمیکنه🙂🖤

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

شما از حرف های من ضد حیوون بودن برداشت کردی؟ گفتم کمکشون نمیکنم تا تو طبیعت اگه قراره حذف بشن خودشون ...

بله وقتی میگی جون سگ ها برات مهم نیست جون گربه ها برات مهم نیست پس من باید چه برداشتی از حرفات بکنم؟

خیلی شخصیت حال به هم زنی داری

اولین بار که چشم هام رو به دنیا باز کردم والدینم رو دیدم اولین قدمم رو برداشتم اولین کلمه رو گفتم چیزای رنگارنگ دیدم آسمون دیدم خورشید دیدم و...دومین بار که چشمم رو به دنیا باز کردم برای اولین بار رفتن به مدرسه رو تجربه کردم با دوستام تو حیاطمون از صبح تا شب بازی کردم کارتون دیدم روز شماری میکردم که کی باز تابستون میشه برم خونه دایی با دختر دایی بازی کنم وقتی والدینم برام چیز های خوشمزه میخریدن ذوق میکردم تنها آرزویی که داشتم این بود که مثل بچه های دوروبرم تبلت داشته باشم و...سومین بار که چشم هام رو باز کردم دنیا کم کم رنگ و روشو از دست داد همه جا خاکستری و سرد شد اولین تار موی سفید رو توی موهام دیدم با اینکه سنم کمه! برای اولین بار به این فکر افتادم که یه چیزی توی زندگیم درست نیست... دنیا به اون چیزی که تصور میکردم نیست...یه چیزی رو ندارم...ایندفعه باید به خدا میگفتم اون چیز رو بهم بده برعکس دفعه های قبل که آرزو و خواسته‌م رو به مامانم میگفتم.ولی نمیدونم چرا هر چقدر با خدا حرف میزنم به درخواستم توجه نمیکنه؟یا نشونه ای از اینکه درآینده به اون خواسته‌م رسیدم نمیده؟شاید صدام رو نمیشنوه؟! احساس میکنم هر چه قدر دست و پا بزنم وضعیت بدتر میشه و من بیشتر غرق میشم و بدتر اینکه هیچ کس از اون چیز هایی که توی دل و ذهنمه خبر نداره و درکم نمیکنه🙂🖤

شما از حرف های من ضد حیوون بودن برداشت کردی؟ گفتم کمکشون نمیکنم تا تو طبیعت اگه قراره حذف بشن خودشون ...

پس منم بگم من به انسان ها کمک نمیکنم چون اگه قراره حذف بشن حذف بشن به یه ورم

اولین بار که چشم هام رو به دنیا باز کردم والدینم رو دیدم اولین قدمم رو برداشتم اولین کلمه رو گفتم چیزای رنگارنگ دیدم آسمون دیدم خورشید دیدم و...دومین بار که چشمم رو به دنیا باز کردم برای اولین بار رفتن به مدرسه رو تجربه کردم با دوستام تو حیاطمون از صبح تا شب بازی کردم کارتون دیدم روز شماری میکردم که کی باز تابستون میشه برم خونه دایی با دختر دایی بازی کنم وقتی والدینم برام چیز های خوشمزه میخریدن ذوق میکردم تنها آرزویی که داشتم این بود که مثل بچه های دوروبرم تبلت داشته باشم و...سومین بار که چشم هام رو باز کردم دنیا کم کم رنگ و روشو از دست داد همه جا خاکستری و سرد شد اولین تار موی سفید رو توی موهام دیدم با اینکه سنم کمه! برای اولین بار به این فکر افتادم که یه چیزی توی زندگیم درست نیست... دنیا به اون چیزی که تصور میکردم نیست...یه چیزی رو ندارم...ایندفعه باید به خدا میگفتم اون چیز رو بهم بده برعکس دفعه های قبل که آرزو و خواسته‌م رو به مامانم میگفتم.ولی نمیدونم چرا هر چقدر با خدا حرف میزنم به درخواستم توجه نمیکنه؟یا نشونه ای از اینکه درآینده به اون خواسته‌م رسیدم نمیده؟شاید صدام رو نمیشنوه؟! احساس میکنم هر چه قدر دست و پا بزنم وضعیت بدتر میشه و من بیشتر غرق میشم و بدتر اینکه هیچ کس از اون چیز هایی که توی دل و ذهنمه خبر نداره و درکم نمیکنه🙂🖤

متاسفانه تنها چیزی که تو جوابات نمیبینم منطق هست عزیزدلم. اگه یه روز بهت همین سگ ها حمله کردن پاچه ت ...

اولا که سگا به من حمله نمیکنن بیچاره هارو امثال تو انقدر ترسوندن که آدمه واقعی ( لایق اسم آدم) هم ببینن جونه نصفشونو ورمیدارن و فرار میکنن برای دیدن منطق ام باید اول مغز داشته باشید که باهاش بتونید از یه جمله ی منطقی درک پیدا کنید
ضمنا سگس که حمله بکنه به قول شما حیوونه و عمدی در کار نیست
اما ی سری از انسانا که البته شباهت زیادیم به شما دارن با داشتن عقل (مثلا) و شعور( این دیگه خیلی مثلا) حمله میکنن و تکه و پاره میکنن
و اینه که مایه تاسفه
نه مهربون بودنو دل سوزی برای یه زبون بسته که جون داره و داره درد میکشه 

و تو خواهی خندید؛ درست در جایی، که گریه کرده بودی :)

فکر نکنم حق اوردن اسم خدارو هم داشته باشی از خدا فقط خمو راست شدن براشو گفتن ذکرای دروغی و ظاهری رو ...

واقعاً نمیفهمم این زندونی و زنجیر و این چیزا چه ربطی به حرفای من داشت. بازم من ازت خیلی خیلی عذر میخوام عزیز دلم. به بزرگی خودت ببخش. نمی‌خوام حق الناس به گردنم باشه.‌

آها پس این که به یکی بگی نفرت انگیز و ایشالا همتون منقرض شین و حرفای دیگه، اسمش بددهنی نیست 😂😂 وال ...

امیدوارم کسه دیگه ای حرفای شمارو نخونه چون حقیقتا میشه با خوندن حرفای شما بالا اورد و بله
اگه کسی بخونه کاملا متوجه میشه کی هیچ بویی از انسانیت و وجدان نبرده
یکم پیشم گفتم
این طرز حرف زدنم با شما با توجه به لیاقت و شخصیته نداشتتون بهترین و مودبانه تر از اونچه که حقتونه هم هست:)

و تو خواهی خندید؛ درست در جایی، که گریه کرده بودی :)

نه برا چی از حرفم خندم بگیره؟بدن نیاز به پروتئین داره من کلا شاید سالی دو بار برم مهمونی یا مهمونی ب ...

ائمه هم وایه استفاده از اون حیوونا و این که زنده بمونن که بتونن ازشون استفاده کنن بهشون غذا میدادن. واقعاً نمیدونم چطور میتونی نسبت به کودکان انقدر سنگدل و بیرحم باشی

واقعاً نمیفهمم این زندونی و زنجیر و این چیزا چه ربطی به حرفای من داشت. بازم من ازت خیلی خیلی عذر میخ ...

بله طبیعیه که متوجه نشید گفتم که
متوجه هم نخواهید شد چون صرفا نمیخواید و نه چیز دیگه ای
حق الناس رو هم خدا باید ببخشه از من کاری برنمیاد
اما خب حق الناس کوچیکترین چیزیه که خدا باید بابتش شمارو ببخشه
خواهش میکنم🙏🙂

و تو خواهی خندید؛ درست در جایی، که گریه کرده بودی :)

پس منم بگم من به انسان ها کمک نمیکنم چون اگه قراره حذف بشن حذف بشن به یه ورم

همینجوری برام سوال پیش اومد احیانا توعم حس میکنی داری یه روانیو قانع میکنی که روانیه؟!

و تو خواهی خندید؛ درست در جایی، که گریه کرده بودی :)

بله وقتی میگی جون سگ ها برات مهم نیست جون گربه ها برات مهم نیست پس من باید چه برداشتی از حرفات بکنم؟ ...

یه زمانی یکی میخواد حیوونا رو نابود کنه ولی یکی دیگه میگه من کاری به کارشون ندارم. میذارم طبیعت کارشو بکنه. یه بار دوستم یه گربه شیطون رو زیر گرفت. کمی هم خب ناراحت شد ولی خب قرار نبود پیاده شیم ببریمش پیش دامپزشک که!

ائمه هم وایه استفاده از اون حیوونا و این که زنده بمونن که بتونن ازشون استفاده کنن بهشون غذا میدادن. ...

من نسبت بهشون بیرحم نیستم و هیچ وقت هم نبودم نمدونم شاید تو زندگیت یه کمبودی داری که اینجوری شدی یا انتظار داشتی دیگران بهت کمک کنن و ساپورت مالیت کنن من فقط یه چیز رو میدونم اونم اینکه هر بچه انسانی یه پدر و مادر داره که خیلی هاشونم بی مسئولیتن و تقصیر من نیست وقتی نمیتونن برای بچشون خرج کنن چرا به دنیا میارن؟چرا بدبختشون میکنن؟بگیم اینا هم حیوونن؟حالیشون نمیشه؟عقلشون نمیرسه؟بچه ان؟باید مسئولیت بچه رو خودشون گردن بگیررررننن

اولین بار که چشم هام رو به دنیا باز کردم والدینم رو دیدم اولین قدمم رو برداشتم اولین کلمه رو گفتم چیزای رنگارنگ دیدم آسمون دیدم خورشید دیدم و...دومین بار که چشمم رو به دنیا باز کردم برای اولین بار رفتن به مدرسه رو تجربه کردم با دوستام تو حیاطمون از صبح تا شب بازی کردم کارتون دیدم روز شماری میکردم که کی باز تابستون میشه برم خونه دایی با دختر دایی بازی کنم وقتی والدینم برام چیز های خوشمزه میخریدن ذوق میکردم تنها آرزویی که داشتم این بود که مثل بچه های دوروبرم تبلت داشته باشم و...سومین بار که چشم هام رو باز کردم دنیا کم کم رنگ و روشو از دست داد همه جا خاکستری و سرد شد اولین تار موی سفید رو توی موهام دیدم با اینکه سنم کمه! برای اولین بار به این فکر افتادم که یه چیزی توی زندگیم درست نیست... دنیا به اون چیزی که تصور میکردم نیست...یه چیزی رو ندارم...ایندفعه باید به خدا میگفتم اون چیز رو بهم بده برعکس دفعه های قبل که آرزو و خواسته‌م رو به مامانم میگفتم.ولی نمیدونم چرا هر چقدر با خدا حرف میزنم به درخواستم توجه نمیکنه؟یا نشونه ای از اینکه درآینده به اون خواسته‌م رسیدم نمیده؟شاید صدام رو نمیشنوه؟! احساس میکنم هر چه قدر دست و پا بزنم وضعیت بدتر میشه و من بیشتر غرق میشم و بدتر اینکه هیچ کس از اون چیز هایی که توی دل و ذهنمه خبر نداره و درکم نمیکنه🙂🖤

بله طبیعیه که متوجه نشید گفتم که متوجه هم نخواهید شد چون صرفا نمیخواید و نه چیز دیگه ایحق الناس رو ه ...

لطفاً بد برداشت نکنیا. نمیخوام قضاوتت کنم ولی خب شما که عکس پروفایلت اونه معلومه که شستشوی مغزی شدی و ادای غربی ها رو میخوای در بیاری.‌

یه زمانی یکی میخواد حیوونا رو نابود کنه ولی یکی دیگه میگه من کاری به کارشون ندارم. میذارم طبیعت کارش ...

حتما جسدشم همونجا ول کرد رفت😊

من دیگه حرفی با تو ندارم

اولین بار که چشم هام رو به دنیا باز کردم والدینم رو دیدم اولین قدمم رو برداشتم اولین کلمه رو گفتم چیزای رنگارنگ دیدم آسمون دیدم خورشید دیدم و...دومین بار که چشمم رو به دنیا باز کردم برای اولین بار رفتن به مدرسه رو تجربه کردم با دوستام تو حیاطمون از صبح تا شب بازی کردم کارتون دیدم روز شماری میکردم که کی باز تابستون میشه برم خونه دایی با دختر دایی بازی کنم وقتی والدینم برام چیز های خوشمزه میخریدن ذوق میکردم تنها آرزویی که داشتم این بود که مثل بچه های دوروبرم تبلت داشته باشم و...سومین بار که چشم هام رو باز کردم دنیا کم کم رنگ و روشو از دست داد همه جا خاکستری و سرد شد اولین تار موی سفید رو توی موهام دیدم با اینکه سنم کمه! برای اولین بار به این فکر افتادم که یه چیزی توی زندگیم درست نیست... دنیا به اون چیزی که تصور میکردم نیست...یه چیزی رو ندارم...ایندفعه باید به خدا میگفتم اون چیز رو بهم بده برعکس دفعه های قبل که آرزو و خواسته‌م رو به مامانم میگفتم.ولی نمیدونم چرا هر چقدر با خدا حرف میزنم به درخواستم توجه نمیکنه؟یا نشونه ای از اینکه درآینده به اون خواسته‌م رسیدم نمیده؟شاید صدام رو نمیشنوه؟! احساس میکنم هر چه قدر دست و پا بزنم وضعیت بدتر میشه و من بیشتر غرق میشم و بدتر اینکه هیچ کس از اون چیز هایی که توی دل و ذهنمه خبر نداره و درکم نمیکنه🙂🖤

من نسبت بهشون بیرحم نیستم و هیچ وقت هم نبودم نمدونم شاید تو زندگیت یه کمبودی داری که اینجوری شدی یا ...

خب حالا که اون بچه بدسرپرست یا بی سرپرسته باید ولش کنیم بمیره؟ به خدا یه بار یه بچه هه بود که مادرش انقدر کتکش زده بود که تمام بدنش کبود بود

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792