روحی واقعا خسته شدم

مادربزرگ مادر من ی دختر داشت ۴ پسر هیچکدوم اصلا نمیمدن سر بزنن سرطان نعده گرفت پوکی استخوانم داشت چاردستوپا گفتن کلا ۱ سال دیگ زندس دخترش توی روش بهش گفت چرا نمیمیری راحت شیم مامانم کل ۱ سال پیشش بود همه از تهران رفتیم دماوند خونشون بعد سه ماه اخر ی خانومی واسه پرستاری اووردیم مادرم خیلی دیگه اذیت شد خودش اوکی بود با مراقبت ما نگران بودیم اون پرستار از دخترش بیشتر توی مراسم اشک میریخت پولم نمیگرفت خیلی مهربون و دلسوز بود ادمای خوب زیاد هستش امیدولرم واسه ایشونم پیدا شه

از ی طرف ادم اذیت میشه سر شرایط از ی طرف دلش نمیاد 

من خودم توی دوره کرونا پیش مادربزرگم بودم مراقبت میکردم واقعا کم اووردم رفتم از پیشش خدا صبر بده بهت واقعا استراحت کن یکمی و دنیال ی پرستار خوب بگرد

کدوم منطقه زندگی میکنی من یکی هست معرفیش کنم اگب سمت کرجی

امیدارم خدا خیر بده به مادرت