از سالها پیش که مرتب قصدش خراب کردنم بوده
با اینکه برادرشوهرم پسر خوبی بود نمیدونم چیکارش کرد اونم خراب کرد باهمون
پشت سرم با مادرشوهرم که غیبت میکنه
همه اینا رو به خدا سپردم و من باهاش خوب رفتار میکنم
خدا هم زیاد بلا سرش میاره
همین باعث نفرت بیشترش شده به من منم ازش بدم میاد
از اونور زمانی که اخرای بارداریم بود اون هم باردار شد بچه من به دنیا اومد اون متاسبانه جنینشو از دست داد دل منم براش شکست ولی خودمون رو زدیم با ندونستن و چندتا اتفاق بد دیگه براشون افتاد که خسارت دیدن به ما که میگفت چشم خوردیم ولی من فکر میکنم برعکسه و خودشون موج منفی زیادی دارن
و این شد که همش تو جمع قصد تخریب پیدا کرده
و اینکه هروقت میریم تو اون جمع بچم بعدش بلایی سرش میاد یا مریض میشه
نمیدونم دعا کرده یا چی
چیکار کنم از دست حسادتهاش هم زبونی هم ماورایی در امان بمونم؟ضمنا ۴یل و ایت الکرسی هم میخونم ولی فایده نداره.
همینکه میرم پیششون انگار یه موج منفی از مشکلات رو سرمون خراب میشه
برا مادرشوهرم هم همینطوره اما اونا دلیلشو نمیدونن