2777
2789
عنوان

چرا پسرا اینجوری شدننننننن

| مشاهده متن کامل بحث + 264 بازدید | 29 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مگه دخترا کالائن که رفع نیاز کنند برای پسرا

بعضی دخترا گند زدن به هرچی حد و مرز و حریم و حرمته

پسرام فکر میکنند حق طبیعیشونه به خودشون اجازه میدن همچین زری بزنند

مامان 💖مهدی و لیانا💖                                                                                                                                                                                              کاربری سال 97 امو تعلیق کردند😕مامان_مهدی_جونم
الان نریزم بیرون نمیان باز شماره بدن؟

شاید بیان شماره بدن آشنا شید بعدم ازدواج کنید.اما اگر مریزی بیرون انسان سالم تصور نمیکنه اهل برنامه ای و به تختش دعوتت نمیکنه 

شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...
دیت های اول فقط مکان عمومی برید کافه سینما پارک مال رستوران وظیفه پسره بیاد شهر دختر تازه

من شهر اونا بیشتر میرم اون اینطرف نیومده بود 

گفت بیام اونجا جایی بلد نیستم خونه بگیرم بیای پیشم گفتم نه 

😂 انقد ناراحت شدممممممم 

 
سیاست داشتی مسخرش می کردی اینقدر پسرا رو سر کار گذاشتم🙄🤣

پسره خوشتیپ بود خیلی خوب بود همه چیشششششش 


منم خودمم خوشگلم دلم نمیخواست سبک بازی در بیارم خیلی سنگین حرف میزدیم 


وای نمیدونی گفت‌دوستت بیار منم دوستمو بیارم چهارتا باشم حوصلمون سر نره منمممم هنگ بودما گفتم اخه بزار ده روز بگذره

 
تقصیر دختراست که راحت الوصول شدنوقتی ده تا دختر باهاش میرن خونه ولی یه دختر نمیرهاون پسر فکر میکنه ا ...

اره واقعا ینی انقد اینجوری دیدم گفتم دیگ شمارمو به خدا هم نمیدم نمیسه اصلا با کسی آشنا شد 

 
پسره خوشتیپ بود خیلی خوب بود همه چیشششششش منم خودمم خوشگلم دلم نمیخواست سبک بازی در بیارم خیلی سنگین ...

من خوشتیب تر از اینا رو سرکار گذاشتم🤣

سر کاری که سبک بازی نیس جدی حرف می زدم ولی آخرش فهمید اوسکولش کردم🤣

نباید می گفتی مامانم اجازه نمیده

رفتار عادی دخترا دیگه اینجوری نیست که شما تصور‌میکنی 

من با یکی ی مدت حرف میزدم 

پسره وضعش خوب بود بارهاااا دیدم دخترا خودشون میفتن دنبالش 

اینم اعتماد به نفسش رفته بود‌تو آسمون به من میگفت از خدات باشه با من باشی از خدات باشه بیای پیش من 

از بس دخترا گوه بازی دارن در‌میارن 

 
من خوشتیب تر از اینا رو سرکار گذاشتم🤣سر کاری که سبک بازی نیس جدی حرف می زدم ولی آخرش فهمید اوسکولش ...

نه منظور بدی ندارم ینی اصلا عصبی شدم یهویی 

گفت تو هر وقت اومدی اینجا بیرون همو میبنیم اسم اومدم به شهر ما ک شد گفت خونه بگیرم نمیدونم با چ عقلی 

 
آدم هول و برنامه کن همونه حالا چه بخوای با حجاب باشی چه بی حجاب

آدم هول که تکلیفش مشخصه بیشعوره 

گناه اون ادم سالمی که از راه بدر میشه با کیه؟

شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792