من اعضای خانوادهدشوهرمو کامل یک دور دکتر و عمل بردم که صفر تا صدش با خودم بوده
حتی مادر شوهرمو شهر دیگه بردم یه هفته بستری کردم خودم تنها بالا سرش بودم
دیسک کمرشو عمل کردیم
برا همشون همیشه بودم
ولی وقتی سزارین کردم بعد یه هفته شوهرم گفت بریم خونه خودمون اونجا ادم زیاد هست کمکت کنه اومدم یکی به دادم نرسید
همون روز اومدم اشپزی کردم و کارای خونه
واقعا دلم شکست
با خانواده شوهرم تو یه حیاطیم ادمای خیلی خوبی ان ولی انتظار داشتم حداقل یک دهم کارایی که براشون کردم تو سختیا کمکم کنن
بعد اون دیگه خودمو کنار کشیدم ولی هیچوقت هم بروشون نیووردم
فقط شوهرم خوب فهمید که چقدر دلم شکست
همیشه هم میگه یکیشون کمک نداد
بعدها مادر شوهرمگفت من گفتن دخترا نیان کمکت که شوهرت خودش کمک کنه درک بکنه در صورتی که شوهرم به خاطر این کار شغلشو از دست داد چندماه بیکار شد
خوباش شد هرچی خانوادم اصرار کردن فعلا بمونه تا خوب بشه گفت نه اونجا زیادن کمکش میکنن