امروز یه کلاس بیشتر نداشتم گفتم صبح پاشم برم بانک حساب باز کنم از اون ورم برم دانشکاه بقیه کارامو بکنم
از خونه راه افتادم بعد لقمه صبحونه مو حا گذاشتم
رسیدم بانک
کارت کلی مو جا گذاشته بودم
رسیدم دانشگاه برم تحقیقمو به استاد بدم تحقیمو خونه جا گذاشتم
اودم برم آزمایشگاه نمونه مو فیکس کنم
کارموذانجام دادم گفتم خوبه یه کاری درس انحام شد
دیدم گوشیمو تو ازمایشگاه جا گذاشتم گفتم ولش کن بزار برم کتاب خونه درس بخونم
از کتابخونه پاشدم برم سمت کلاسم
چند تا پوسته اشغال دستم بود اومدم بندازم تو سطل مداد نوکیم رو هم انداختم تو سطل حالا تا ارنج رفتم تو سطل که مداد نوکیم رو بردارم
اومدم کتاب درسمو از کتابخونه بگیرم خوشحال شدم ک ففط یه دونه ازش هست میتونم بردارم چون چند وقت بود دنبالش بودم بعد خانومه گفت رزروه نمیتونی
یه خوراکی خوش مزه گرفتم گفتم عب نداره فدا سرت بیا یه چیز بخور
انقد خوش مزه بود نصفشو گذاشتم جیب کنار کوله ام برگشتنه بخورم
بعد ک خسته کوفته اومدم با خوشحالی برش دارم بخورم
دیدم نیستتتت نمیدونم والا احتمالا افتاده بوده
روز عجیبی بود اصلا