برای تولدم قرار بود بهم گوشی هدیه بده
نداد گفت بذارماشین بخرم بعد دوسه روز واسا
چون قدیم وعده الکی زیادداده بود ی ذره شک کردم یکم بحث کردیم
ی روز بعد تولدم دیدم سرد برخورد میکنه منم طاقتم تموم شد گله کردم بد باهاش حرف زدم گفتم چقد ب پات موندم چقد بااحساساتم بازی میکنی ی ساله قول داده بودی جلو مامانم ابروم رقت از صبم ک محلمنمیدی گفتم شب تولدم اشکمودراوردی الهی همه این سیاهیایی ک بهم دادی برگرده ب خودت بکم حرفای بی ادبی زدم
بعد دیدم شب رفته گوشی خریده برام فیلم فرستاده بایکی ازدوستاش بود گفت فلانی اینو براکی خریدیم دوستشم اسم منواکرد بعد پارتنرم گفت بااین مدل حرف زدنش باهام بره گم شه دیگ هم از دیشب حرف نزده