اوایل اسفنده هوا خنکه :) یه نم ریزی زده ولی گرمای خورشید رو حس میکنی :)
صبح شده مامانت داره با مامان بزرگت حرف میزنه
بابات هم رفته سر کار :)
برنامه کودکت رو میبینی باب اسفنجی پهلوون پوریا و حتی سیا ساکتی و مثلنامه
شاید هم عشق فوتبالیست ها رو داشتی و یا قدیمی باشی و خونه مادربزرگه نمی دونم!
ظهر میشه :) میشینی سریالت رو میبینی شاید چارخونه باشه شاید هم ترش و شیرین
بزنگاه باشه یا متهم گریخت :) شاید هم ماه رمضون باشه و اغما نمی دونم آخه درباره قدیما حرف میزنیم:)
عصر که میشه با مامانت میری خرید و خب خریده و بستنی قیفی آخرش 😅✨️
شب میای رو فرش خونتون فشن شو اجرا میکنی و در حالی که خسته ای نه عشقی داری نه میدونی دلار چیه و حتی شاید خودت رو تو آینه ندیده باشی سرت رو میذاری رو بالش :) تشک خنکه :) پتو گرم و سنگین :) شعله بخاری ملایمه و میخوابی :)
عقربه ها رو ساعت ۱۱ بهم رسیدن وقتی که تو هیچ درکی از رسیدن یا نرسیدن نداری ...