اولا تو روستامون یه داستانی پخش شده که قضیه اینجوری بود یه روز یه زنه میره خرید تسبیح هارو نگاه میکنه میگه اینا پوچن چرا نگه داشتی فروشنده شوهر این زنه رو میشناخته میره به شوهره میگه زنه تو جنه(الروادی) مرده باور نمیکنه فروشنده به مرده میگه امشب برو یه جیگر شور کن بده زنت بخوره شب که میره بخوابه بیا بیرون درو روش قفل کن شب که میشه همه این کار رو میکنه ساعتای 3 نیم شب زنه محکم میکوبه به در میگه درو باز کن بیام بیرون مرده باز نمیکنه که یهو میبنه زنه سرشو دراز میکنه از ونجره بیرون از چشمه اب میخوره🗿