2777
2789


#آرامش




تیرداد بهش مهلت یک ساله میده تا بتونه قرضش رو برگردونه اما چند روز پیش تیرداد خیلی ناگهانی به دلارام زنگ میزنه و میگه که باید خیلی زود خودش رو به شرکت برسونه. بدون اینکه کسی بفهمه!! وقتی دلارام وارد شرکت میشه تیرداد بهش میگه یکی از آدم های نزدیکش دچار مشکل شده واگه دلارام برای درمانش بره،نصف چک های پدرش رو پاره میکنه و اگه این کارو نکنه چون وارد قصه شده،پدرش از کار اخراج ميشه. دلارام بهش اطلاع میده که دکتر نیست و کاری ازش بر نمیاد اما تیرداد خواهش میکنه که فقط بره و برای کمتر شدن دردش تلاش کنه. تیرداد با استفاده از وجدان کاریه دلارام،،دلارام رو راضی میکنه که به دیدن مریضش بره. وقتی دلارام میره متوجه مرد زخمی و رنگ پریده ای ميشه که شدیدا از شدت درد به خودش میپیچیده و تقاضای کمک میکرده. دلارام طبق اصول اولیه میگه باید این مریض رو به بیمارستان ببرن و وقتی تیرداد قبول نمیکنه،تیرداد در آخر به دلارام آمپول مسکنی رو بهش میده که حداقل برای آروم شدنش بهش تزریق کنه و دلارام قبول میکنه. وقتی دلارم از اونجا بیرون میزنه شب تیرداد براش چندتا عکس میفرسته..عکس هایی از جنازه اون مرد. دلارام وحشت میکنه و تیرداد عکس هایی از دلارام وقتی که داشته مسکن به اون مرده تزریق میکرده میفرسته و میگه اگه باهاش همکاری نکنه عکس ها رو پخش میکنه و اون فرد چون بخاطر تزریق سم مرده ،دلارام و پدرش رو به جرم قتل لو میده..طوری برنامه چیده شده بود که همه چیز علیه دلارام و پدرش و وقتی دلارام بی گناه و ترسیده ازشون میپرسه چی میخوان.پای آرامش به قضیه کشیده شد. تیرداد به دلارام میگه اگه آرامش رو بیاره و با همکاری آرامش کاری رو که بخواد انجام بدن؛از همه چیز چشم می پوشه و اگه احدی از این قضیه خبردار بشه با صحنه سازی دلارام و پدرش به جرم قتل اون مرد دستگیر میشن. تیرداد میگه آرامش‌ یکی از اعضای نزدیک مسیحه و حضورش می تونه امنیت بخش باشه و به این بهونه آرامش‌ رو قانع میکنه. وقتی آرامش‌ به تیرداد زنگ میزنه تیرداد بهش میگه اگه بسته ای رو که میخواد تو یه مهمونی به دست یک نفر برسونه قید همه چیز رو میزنه و چک ها رو پاره میکنه. تیرداد آرامش‌ رو تهدید میکنه اگه کلامی از این ماجرا به من خبر برسونه بی وقفه عکسا رو پخش میکنه و دلارام و پدرش رو دستگیر میکنه و با عذاب وجدان اینکه همه این بلاهایی که سر دلارام اومده بخاطر آرامشه ،آرامش رو در منگنه قرار مید. آرامش‌ آشفته حال این قصه رو به من گفت و با گریه ازم خواست کمکش کنم. وقتی این ماجرا رو شنیدم؛از شدت حرص می لرزیدم و وقتی فکر میکردم اگه این قصه رو به من نمی گفت و خودسرانه عمل میکرد چه بلایی سرش می اومد. وقتی از مسیح خواستم اطلاعاتی در مورد تیرداد  پیدا کنه، اینکه حدودا یک هفته پیش کاترین و تیرداد در ونیز باهم دیدار داشتن و اين دیدار وقتی کلید ماجرا شد که فهمیدیم لنوناردو یکی از زیر مجموعه های مافیا هم تو اون جلسه حضور داشت..اونجا بود که همه چیز آشکار شد!! لنوناردو به کاترین نزدیک ميشه و تموم اطلاعات مربوط به آرامش‌ رو در اختیارش قرار میده و میگه که ممکنه تو این مدتی که آرامش‌ در عمارت منه ارتباطی بین ما شکل بگیره. و با نشون دادن چندین عکس کاترین رو به بازی دعوت می کنه. لنوناردو بهش میگه که شرکت پیروز در به در دنبال اطلاعاتی از شرکت سپنتاست و می تونه تیرداد رو نزدیک اونها بکنه و بگه یه نفوذی بین افراد سپنتا داره و می تونه اطلاعات رو بدست بیاره و با دادن چند مردک ساده پیروز بهش اطمینان می کنه. لنوناردو حسادت زنانه کاترین رو برانگیخته می کنه و ازش میخواد خیلی زود وارد ایران بشه. لنوناردو در قبال این کارها فقط از کاترین می خواد وقتی خواست برای تاسیس شرکتش اقدام کنه کاترین هم خودش و هم من برای پشتیبانی کمکش کنیم. کاترین هم بی وقفه وارد ایران ميشه و طبق نقشه ای که داشته اطلاعات رو به کمک تیرداد می دزده و بعد طبق نقشه خودشون,دلارام رو وارد قصه می کنن. تیرداد با زرنگی اطلاعات رو در اختیار شرکت پیروز قرار میده و دقیقا همون زمان کاترین به شرکت پیروز ایمیل میده و میگه می دونه که اطلاعات دست شماست.اگه نفوذی و اطلاعات رو تحویل بده،همکاری باهاش رو شروع می کنه. کاترین میگه که می خواد نفوذی رو به زیر حمایت خودش بکشه و ازش مراقبت کنه تا بتونه هميشه یه نفوذی بین آدم های سپنتا داشته باشه. پیروز هم مثل یک احمق گول نقشه رو می خوره و وقتی این خبر رو به تیرداد میگه تیرداد هم بی وقفه قبول می کنه و بعد داستان اونجوری که دلشون می خواست پیش میره. تصمیمشون این بود که من وقتی گول حرف های کاترین رو خوردم و برای فهمیدن اینکه خائن چه کسیه,وارد مهمونی بشم و بعد از اینکه اونجا آرامش‌ رو ببینم،چون تاوان خائن هميشه برای من مرگ بود و اصلا فرصت نمی دادم آرامش‌ رو در جا بکشم.

هر کی هرچی تا الان گفتو خلاصه کنه براش صلوات میفرستم😔😂

دختر داستان اسمش آرامش هست و پرستار بیمارستان یه روز میاد خونه میبینه پدر و مادرش رو کشتن و فرار. می‌کنه خودش تو راه یه سری میگیرن و میبرنش شکنجه میدن و بعدش میخواستن بفرستم امارات که یکی که بهش میگن جگوار از دست اونا نجاتش میده و این جگوار رییس همه باندهای مافیا هست همه مثل سگ ازش حساب میبرن و با پدر همین آرامش یه دوستی داشته و به و به پدرش قول میده از دخترش محافظت کنه و دختره تو قصرش هست بعدش برای اینکه ازش محافظت کنه آرامش با یکی به اسم داریوس که دوست دوران بچگی همین آرامش هست و زیر دست جگوار کار می‌کنه محرم میشه و.... تا اینجای داستان همین بود 😂😂😂😂😂

فقط 9 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

💙💙ممنون میشم برای سلامتی و عاقبت بخیری پسرم و سلامتی تو دلیم یه صلوات بفرستید💙💙

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

#آرامشتیرداد بهش مهلت یک ساله میده تا بتونه قرضش رو برگردونه اما چند روز پیش تیرداد خیلی ناگهانی به ...

ای کاترینِ پدرصگگگگ

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
آفرین ب این خلاصه گویی😘 اینم عاقبت بخیر شد هی 🤣

😂😂😂😂داستان همین بود نویسنده بی خودی کشش داده 😂😂😂

فقط 9 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

💙💙ممنون میشم برای سلامتی و عاقبت بخیری پسرم و سلامتی تو دلیم یه صلوات بفرستید💙💙

ووییخدایی دمت گرمفرستادم🥲♥♥😂

خواهش میکنم 😘😘ممنونم عزیزم 

فقط 9 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

💙💙ممنون میشم برای سلامتی و عاقبت بخیری پسرم و سلامتی تو دلیم یه صلوات بفرستید💙💙

آفرین ب این خلاصه گویی😘 اینم عاقبت بخیر شد هی 🤣

یه دفعه تو مدرسه باید یه قسمت یه کتاب رو خلاصه میکردیم 

اینقدر خلاصه نوشته بودم 😂😂رفتم بخونم داشتم میخوندم یه بار بچه ها گفتن بلند تر بخون صدام رو یکم بلند کردم و بعدش معلم گفت بلندتر 😂گفتم تموم شد 🤣🤣🤣🤣🤣قیافه معلم 😳😳 

کتاب رو کلا چهار پنج خط خلاصه کرده بودم 🤣🤣🤣دمش گرم نمره کامل داد چون کلیات رو گفته بودم 

فقط 9 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

💙💙ممنون میشم برای سلامتی و عاقبت بخیری پسرم و سلامتی تو دلیم یه صلوات بفرستید💙💙

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  4 ساعت پیش
توسط   domino18  |  3 ساعت پیش