همه راه ها رو رفتم
ولی یه شب نشسته بودم گوشه اتاق با خودم گفتم تو به همه ائمه و مقدسات رو زدی همه نذری انجام دادی
ولی چرا به امام زمانت نگفتی؟؟؟ ولی عصرت؟؟ همه ائمه عزیزن ولی خب پیشوایان اول ما هستن
با خودم گفتم تو به بقیه رو زدی ولی چرا امام خودتو فراموش کردی یه لحظه یه غم عجیبی تو دلم نشست برای غریبی مولام که شاید خیلی چشم انتظار بود تا به اونم بگم تا از اونم یاد کنم
بعد از اون شب حالم هی بهتر میشه امروز یه نشونه دیدم ک نمیتونم بگم وای مطمئنم از طرف امام زمانه
به امام زمان رو بزن
من بهشون گفتم ابرومو بخر نزار بگن کسی رو نداره و از اون شب حالم خیلی بهتره
ببخش اگه زیاد شد ولی واقعا دلم میخواد همش از امام زمانم حرف بزنم