هی والا من سر سیبل برداشتن ابرو برداشتن هر گدوم کلی داستان داشتم نمیزاشتن همین جمله رو مبگفتن درسته من گوش ندادم و انجام دادم ولی کلا زیاد شنیدم جمله رو اللن شوهرم بدتره انقدر محدود کرده که دلم برا خونه بابام تنگ شده
نه واقعا
برای رهایی از اون محدودیتها نبود
در واقع من اصلا متوجه نمیشدم که اینها محدودیت هستن و تصورم این بود که دختر بودن یعنی زندگی با این روش
بعدها فهمیدم که میشد دختر باشی و زندگی هم بکنی ، سفر بری، دورهمی دوستانه سالم داشته باشی ، رانندگی یاد بگیری ، رشته دلخواهتو در یه دانشگاه دلخواه بخونی
آرزوهای ادم تاریخ انقضا دارن تاریخ انقضای همه اینا الان گذشته و تقریبا برای من دیگه مهم نیستن
بنظرت مجرد میموندی و و توروی خانوادت وای میستادی و هرجور دلت میخاست لباس میپوشیدی و یه دختر مستقل و آزاد میشدی و هرمدلی دوس داشتی لباس میپوشیدی آرایش میکردی و سرکار میرفتی و خودت خرج خودتو درمیاوردی بهتر نبود؟
منم الان مامانم بارها بهم این جمله رو گفته که آی اگه ناراحتی شوهر کن از این خونه برو و اونوقت هرکاری خاستی بکن من میگم از کجا معلوم ازدواج کنم و شوهره ده برابر شما سختگیر تر باشه؟
خب توخونه ی شما بمونم هرکاری دوس دارم بکنم بهتر از اینه که هم مسئولیت های بعد از ازدواج بیاد گردنم هم محدودیت های بعد از ازدواج و خب تو خونه ی بابام میرم سرکار و درس میخونم که نون خور کسی نباشم درکنارش پوششم رو خودم انتخاب میکنم حتی اگه کتک بخورم حتی اگه محدود و تنبیه بشم!
اره پدرتم بعد یه مدت فهمید...البته دست تو دست دید😅خودشو زد اون راه که‌مثلا ندیدم...😅
کلا محل میدونستن چون ما۷سال باهم بودیم و اینکه هرروز پیش هم بودیم همه جا باهم میرفتیم...
ن کتک خوردم ن گوشی گرفته بشه...نه این چیزا نبود...
من خودم بهش شماره دادم بیرون دیده‌بودمش ازش واقعا خوشم اومد
یه کوچه با خونمون فاصله بود
🤣🤣🤣
شوهره هم میگه اینجا خونه بابات نیست هر غلطی دلت خواست بکنی.
