خدا کمکت کنه با این عفریته
هی پشت دستمو داغ میکنم ولی از رو نمیرم.صدا هم نکنم خودش خودشو دعوت میکنه.تازه اسباب کشی کردم یه نیومد بگه چیکار میکنی بعد که جاذبه جا شدم یه ریز زنگ شوهرم گفت دستمون خالیه بیا سر بزن سه شب مهم دیداره گفت وا یعنی شام نیام دستت درد نکنه بزور خودشو دعوت کرد آخرم اینارو بارم کرد
اره بابا آدم وقتی هیچی نمیگه حداقل خیال خودش راحته عذاب وجدان نداره منم هیچی نمی‌گم.امروز پدر شوهرم اومد خونمون من باردارم بچه اولی مامانم سیسمونی گرفت.میخایم میز و عسلی بخریم
شوهرم در موردش حرف زد جلو پدرش.دیدم پدرش گفت مامانت میخواد برای بچت تخت خواب بخره؟،من اصلا دهنم باز موند که این حرفو از کجاش در آورد ما داشتیم در مورد میز حرف می‌زدیم.منم گفتم مامانم برای بچه اول همه چی گرفته برای این شوهرم باید بگیره یهو دیدم گفت یعنی چییییییی؟من اصلا موندم این حجم از پرویی از کجا اومده خیلی بهم برخورد شوهرم هیچی نگفت فقط گفت پس چی همه چی براش میخرم.فقط همینو گفت
