2777
2789

خیلی بچه بودم ۱۴ سالم بود اونم ۱۶ همدیگرو دوست داشتیم آخه بچه ۱۴ سال چی از عشق و عاشقی سرش میشه کارم شده بود گریه فقط خانواده و کل اقوامم ناراضی بودن عموم و زن عموم برگشتن گفتن ما از بچگی می‌خواستیم تورو ب عقد پسرمون در بیاریم ! این وسط فقط مامانم راضی بود و بهم دلداری میداد حتی مامان پسره هم ناراضی بود حتی یه محله ازشون بالا تر بودیم بابا ش معتاد بود بخدا دندونای تو دهنش خراب بود کاپشن تو تنش پاره بود از چیه این بشر من خوشم اومد نمی‌دونم بخدا هستید بفیش بگم ؟ یا الکی تایپ نکنم 

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

این آقا ۳ سال من میخاست و من جواب منفی میدادم درس می‌خواندم معذلم بالا بود قیافه هم دارم هر روز یه خواستگار داشتم همشون تحصیل کرده خوش قیافه با خانواده با شخصیت بابام همشون ب خاطر سنشون رد می‌کرد آخه پد رمن کسی ک خونه داره مدرک داره زندگی جمع کنه خب مشخصه سنش بالا تر از دخترت باید باشه مثلاً یه خواستگار حسابدار داشتم ۷ سال از خودم بزرگ تر بود 

خلاصه این آقا بلاخره مخ کرد منو یه روز شماره انداخت جلوی من کنجکاو شدم برداشتم. گوشی نداشتم بابام سخت گیر بود می‌گفت دختر تا شوهر نکرده گوشی دستش نباشه بهتره

بلاخره داداشم فهمید البته شوهرم خاست ک خانواده ها بفهمند در ارتباطیم گفت میخام عقد کنیم مامانش می‌گفت ولش کن میگغت بی غیرت نیستم دختری که بهش قول دادم ول کنم 

انگار خر شده بودم میگفتم یا این یا هیچکس دوسش دارم ؛؛؛ خلاصه یه روز رفتم پیش دعا نویس ب شوهرمم نگفته بودم ب دعا نویس گفتم داداشم و بابام مخالفن اونم یه دعا بهم داد بخدا همه چی از این رو ب اون رو شد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   تعلیقی_بدبخت  |  9 ساعت پیش