بگو دبگه
بعد خانواده ها رضایت دادن
عقد کردیم ما
انقد خو شحال بودم هیچ بدیش رو نمی‌دیدم اوایل آقا انگار مجرد بود عین خیالش نبود زندگی البته اونم بچه بود
هیچ کس کمکش نمیکرد ن باباش ن مامانش البته قبل نامردی مامانش بهش ۲۰ م پول داد ماشین خرید تا کار کنه اونم ماشین ب اسم این نزد ترسید ما طلاق بگیریم ب مهر من در بیان ماشین و
این وسط مسطا تنها اختلافمون مامانش بود میدونستم سیاست داره ب خاطر ماشین سعی میکنه از این یه چیزایی بکشه ۴ سال نامزد بودیم فهمیدم این ب مامانش سود پولش میده همون پول ماشنی
انگار داد و هوار کردم دیگ پول دادناش قایمکی بود هنوزم ت شوکم من چطوری این بشر و خانواده و اخلافاش رو تحمل کردم بچه ها بعضی وقتا ب مرز جنون می‌رسیدم خانوادم پشتم بودن میگفتن هر لحظه بگی طلافت میگیریم
انگار خمار بودم یه لحظه میگفتم نمیخوامش بعد دلم تنگ میشد براش؛؛ بعد کلی بدبختی خونه ساختیم و عروسی گرفتیم الان دو ماه بعد عروسی انگار یه سنگ خورده باشه تو سر من همش میگم لیاقت من بالاتر از این حرفاست این جا کجاست من هستم آخه
۵ روز سرکار نمیره میشینه کالاف بازی میکنه رو مخ منه حتی تو این وضعیت هم مامانش دست از سر ما بر نمی داره فقط میگه غنیمته یه چی بکشم از اینا
خسته شدم همین الان یهو یاد اون دعا افتادم یعنی باطل نشده ؟ اگغ باطل بشه چی میشه ؟
کاش شماره اون دعانویس میدادی من منم شش سال با رلمم همه مخالفن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز