مرسی عزیزم❤آخه ماجرامون خیلی طولانیه عشقم صاحبکارم بود..اول اون عاشق من شد دیگه جز من به هیچ کس توجه نمیکرد .مدام هموامو داشت.شبایی که میخواستم بیام خونه و بابام نمیرسید بیاد دنبالم میرسوندم خونه..یبارم دیدم آروم داره به اون همکارم میگه میخوام برم بگیرمش و ازش خیلی خوشم اومده..خلاصه انقدر دوستم داشت که حتی از نوع نگاشم مشخص بود و همه ام فهمیده بودن..منم آروم آروم یجوری عاشقش شدم که نگو..ولی این آخر یهو باهم دعوامون شد و من اومدم😢دیگه ام هرچی زنگش میزدم برنمیداره😢دیگه نمیدونم چیکار کنم شبانه روزم شده فکر و خیال و دعا..ببخشید طولانی شد