بذار یه مثال از خودم بگم من تا چند سال پیش از جذب و این چیزا اطلاعاتی نداشتم
ک بگم مثلا فلان چیز و پس بخاطر همین جذب کردم
یادمه وقتی نوجوان بودم (دبیرستان و پیش) همیشه دوست داشتم با عشق ازدواج کنم
خودم کسی رو دوست داشته باشم نه ازبین خواستگارها یکی رو انتخاب کنم
یادمه همیشه تو تصوراتم بود
همسرم مردی مهربون احساساتی و خوش اخلاق همیشه بغلم می کنه مثلا دقیقا تو تصورم این بود وقتی آشپزی می کنم بغلم می کنه و می بوستم ...
والان سیزده ساله با مردی ک عاشقش بودم ازدواج کردم
و دقیقا همین کارهایی رو ک نمونه گفتم انجام میده
موقع آشپزیم وقتی میاد آشپزخونه بغلم می کنه و می بوستم
و اخلاق و روحیاتش دقیقا همونجور
من بعدها ک یا جذب و کائنات واین مباحث بیشتر آشنا شدم
متوجه شدم این مورد و جذب کردم
و یسری چیزهای دیگه...
میگن ما یسری چیزهارو به زندگیمون جدی می کنیم دقیقا همینه با فکر کردن بهش با تصور اینکه اون و داریم
می شنویم از چیزی ک بدمون میاد و گله داریم سرمون میاد چون دائم بهش فکر می کنیم چون ناخواسته با افکارمون که من اینو نمی خوام بدم میاد داریم به کائنات میگیم ک می خوایمش واسه همینه ک همش سرراهمونه
چیزهایی رو ک دوست نداریم و نمی خوایم بهش حتی فکر نکنیم و حرف نزنیم و برعکس هرچیزی رو ک می خواید بهش فکر کنید وتصورش کنید
و ببینید بعد مدتی چ اتفاقی می افته