اینکه ندونی داری چیکار میکنی. هیچ چیز خوشحالت نمیکنه. چون اصلا هدفی، انگیزه ای چیزی نداری
کاری که میکنی رو دوست نداری اما نمیدونی هم چی دوست داری. همه چی برات بی معنیه. جرات ریسک نداری. روزات به بطالت میگذره. میای کاری کنی اما کاری نیست که حالت رو خوب کنه
انگار همش گم و گُنگی. حالت از خودت، از اطرافت، از همه چی بهم میخوره
همه فرصت ها رو از دست میدی چون نمیدونی کجایی اصلا
همینجوری الکی دور خودت میچرخی و شب با کلی حس بد میخوابی و صبح با حال بد بیدار میشی. همش بیقراری، هرکاری هم کنی حالت خوب نمیشه انگار😞
دوست داری فقط بمیری