من بیشتر ناراحت مامانم شدم که همیشه دلش میخواست بچه هاش پزشکی بخونن ( من یادمه سالی که انتخاب رشته کردم اصلا به علوم علاقه نداشتم فقط چون ابحیم گفت میخواد بره تجربی مامانم دیگه ولمون نکرد همش میگفت نه نه برید تجربی ، من از کوچیکیم به ریاضی علاقه داشتم حتی میگفتم میخوام ریاضی دان بشم هیچ وقت خودم برای خودم نتونستم تصمیم بگیرم )
با اینکه علاقه نداشتم اما آنقدر خونده بودم علاقه پیدا کرده بودم به زیست همکلاسیم این سالی که ما فرهنگیان قبول شدیم پزشکی قبول شد همش تو دلم از خودم راضی نیستم با اینکه امسال هدفم فرهنگیان بود اصلا ذوق ندارم با اینکه قبل از اینکه خبر قبولی دوستمو بشمم کلییی ذوق داشتم برای دانشگاهی که براش تلاش کردم )
دلم خیلی شکست حقیقتش چون همش میخندید میگفت همون نمونه که عادی شد . ( حالا شهر ما خیلی بهتره و نمونه قبول شدن توش خیلی سختتر از شهر اوناست )
ببخشید سرتو درد آوردم