2777
2789
عنوان

روزای اخر بارداریتون از نظر روحی چ حس و حالی داشتین

| مشاهده متن کامل بحث + 167 بازدید | 32 پست

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

بسیار خسته و کلافه و سنگین بودم زایمان خوبی داشتم به لطف خدا از حرفایی که بهت میگن همه چیز بدتر میشه حست رو منفی نکن نمیگم خیال بافی کنی فکر کنی بعد زایمان همه چیز گل و بلبله بالاخره بعد زایمان شب بیداری داره خستگی داره درد داره ولی این درد ها هر چی هست درد رشد هستن مثل دندون درد نیست که درد ضعف باشه از همون درد ها هم میشه لذت برد ضمن اینکه دو تا نوزاد همزمان به من بده نگه دارم ولی بارداری به من نده ، الان هم هر روز صبح پنجره ها رو باز کن هوای خونه عوض بشه  ، ورزش کن یوگا تنفس های عمیق اینا رو جدی بگیر سعی کن آرامش رو به خودت برگردونی و هر چی هست درد جسمی باشه فقط درد روحی نباشه 

سعی کن به افکار منفی بها ندی حتما بعد زایمان یه کم روبراه شدی برنامه گردش فراهم کن حتی شده برید با ماشین یه دوری بزنید زندگی رو متوقف شده نبین فقط کم کم یاد بگیر چطوری سه نفری خوش بگذرونید حتی اگر همه چیز کندتر پیش بره 

یه ضرب المثلی وجود داره که میگه میخوای نفهمم بسوزی ؟ این یعنی طرف انتخاب می‌کنه که نفهمه تا با نفهمیدنش تو رو بسوزونه ، اگر بخوای باهاشون وارد جر و بحث بشی انقدر توی نفهمیدن ثابت قدمن که هرگز اون بحث به نتیجه نمی‌رسه ، از یه جایی به بعد کلمه ها نمیتونن این سطح از نفهمیدن رو پوشش بدن و چون طرف برای نفهم موندن به ابزار نیاز داره ممکنه به فحاشی هم رو بیاره یه نصیحت دوستانه برات دارم به محض اینکه دیدی طرف مقابلت انتخاب کرده که نفهمه تا بسوزی به جای سوختن دست از تلاش برای فهموندن حرفت بردار چون این آدم انتخاب کرده که نفهمه این امضا رو اینجا گذاشتم که یادم بمونه اگر حرفم رو گفتم و باز طرف مقاومت داشت نسبت به فهمیدن و داشت پرت و پلا می‌گفت به خودم یادآوری کنم که دست از تلاش بردارم چون این آدم انتخاب کرده که نفهمه ، اگر من یادم رفت شما یادم بیارید 😁 

اتفاقأ تنهای تنهام

من هفته۲۳ بودم درد شدید شکمی گرفتم بستری شدم گفتن صفرات باید جراحی شه لاپراسکوپی شدم بعدش دفع آهن گرفتم بخاطر عملم کم خون شده بودم بعدش بخاطر یبوست فیشر گرفتم بعدش هفته  ۳۵ بودم دیدم بچه تکون نمیخوره رفتم بیمارستان نگهم داشتن و عمل کردن بچه ده روز رفت تو دستگاه بعد مرخص شد دوباره سرماخورد ریه هاش ضعیف بود بستری شد ده روز دیگه بعد شبا تا ساعت چهار گریه میکرد  کولیک ش شروع شد کولیک داشت خوب میشد اعتصاب شیر کرد بعد اون خوب شد رفلاکس شروع شد بعد رفلاکس رو داشت ک دندون هاش شروع شدن بعد دندون دوباره بی خوابی های شبانه و بد غذایی و.... 

منم مادرم فوت کرده کسی رو ندارم افسردگی شدید بعد زایمان گرفتم هنوزم گاهی میرم تو فاز افسردگی 

امیدوارم شما مثل من نشی ولی سخته خیلی 

مینیمال 
من هفته۲۳ بودم درد شدید شکمی گرفتم بستری شدم گفتن صفرات باید جراحی شه لاپراسکوپی شدم بعدش دفع آهن گر ...

الهی بمیرم برات چی کشیدی درد خودم یادم رفت میگن هرچی سنگ مال پای لنگ حکایت ماهاست ولی این تنهایی خیلی عذابم داد آویزون همه شدم غرورم بارها شکست هیچکس پاشو خونم نذاشت محلم نمیدادن هردو برادرم منو ترک کردن بدون هیچ دلیلی شوهرم از خونه فراری خلاصه خیلی تنهایی کشیدم نیاز داشتم یکی ک اعصابمو خورد نکنه مدام پیشم باشه بیشتر چون مادر نداشتم همه ترحم کردن انگار میگفتن ب خاطر خدا بریم کاراشو کنیم غذا براش ببریم ولی هیچکس نخاست منو

الهی بمیرم برات چی کشیدی درد خودم یادم رفت میگن هرچی سنگ مال پای لنگ حکایت ماهاست ولی این تنهایی خیل ...

خدا نکنه اینا رو گفتم ک بدونی سختیا زیادن ولی تموم میشن میرن من تا قبل هفته ۲۵ هم بخدا رو ی شش بار بالا میاوردم گللاب ب روت اصلا زندگی نداشتم از ترس اینکه سر کار بالا نیارم از صبح گرسنه میرفتم تا ساعت چهار عصر بعدش هم ک میومدم خونه از گرسنگی هرچی دستم میومد می‌خوردم تا شب بالا میاوردم مرتب ی جا پهن کرده بودم جلو روشویی در این حد بودم ک بالا میاوردم رگای صورتم خون مردگی میزدن 

فقط تحمل کردم و گذشت الان دخترم دو سال و دو ماهشه خیلی شیرین حرف میزنه همه رو شسته برده.

مینیمال 

سر بچه اولم خوشحال و خرسند هم از بارداری هم از زایمان 

سر دومی بارداری دردناک زایمان با استرس بخاطررشرایط جفت

روحیه داغان اون روزا بیشتر دلم برای دخترم(بچه اولم) کباب بود

الانم که از همین الان ناله میکنم درد هماتوم بی حالی و گاهی درک نشدن بخاطر اینکه فکر میکنن چون بارداری سوممه همه چیز باید عادی باشه

نمیدونم تا آخر چجوری میخواد پیش بره

الانم دلم برا این دوتا کبابه

حوصله ندارم

شوهرم خیلی خوب و مهربونه تو کارا کمک میکنه  اما چندروزیه فک میکنم درک نمیکنه از لحاظ روحی 



فقط 30 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

عاشق خدا💚عاشق بچه هام💚عاشق حضرت عشق نور زندگیم همسرم❤️

همه همینو میگن ولی باور نمیکنم اخه دیگه هیچی بالاتر از سلامتی نیست وقتی من الان ۸ماهه مثل ادمای مریض ...

من بارداریم دوقلو بود وزنم بالا رفته خیلی،،،،تنبل شده بودم،،،،حتی یه آشپزی ساده هم نمی کردم،،،،دائم خواب بودم تا ۵ ماه ویار و حالا تهوع داشتم از اونور وزنمم می رفت بالا هی با این وجود 

ولی الان بچه داری هم برام سخته کلاً مادر شدن سخته.

گاه باید روئید،از پسِ آن باران....                                                 گاه باید خندید،بر غمی بی پایان....

الهی بمیرم برات چی کشیدی درد خودم یادم رفت میگن هرچی سنگ مال پای لنگ حکایت ماهاست ولی این تنهایی خیل ...

من مادر دارم اما انگاری هیچوقت نداشتم و ندارم مادرم فقط به فکر راحتی خودشه

فقط 30 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

عاشق خدا💚عاشق بچه هام💚عاشق حضرت عشق نور زندگیم همسرم❤️

سر بچه اولم خوشحال و خرسند هم از بارداری هم از زایمان سر دومی بارداری دردناک زایمان با استرس بخاطررش ...

چجوری تونستی ۳تا بچه بیاری من ب گو خوردن افتادم بمیرمم دیگه بچه دار نمیشم اخه چ اجباریه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز