سلام، خیلی خوشحالم که اون تماسی که باید گرفته میشد گرفته شد👌🏻و شما هم الان اون حس ارزشمندی و احترام و تلاشی که برای بدست اوردن دلت انجام شده رو خودت به خوبی متوجه میشی. از الان به بعد هم مطمئنم که شما خودت خیلی خوب در این مدت فکر کردی که چیکار کنی که این زندگی مسیر بهتری رو طی کنه، مناسبت امروز هم خیلی قشنگ و توی خاطر هردو نفر شما با جزئیات قشنگش ثبت شده، ولی اگر یک درصد هم فراموشی این روز توی تقویم بواسطه ی خستگی اتفاق افتاد، مسئله ای نیست که حال خوبتو خراب کنی❤️
در مورد تخصص هم تجربه ی خودمو میگم که این مسیر و این فکر و خیال ها ته نداره😅
اولین دلیلی که این حس عقب موندن و ... میاد سراغت اینه که شما بعد از یه مدت طولانی از یه سری تنش خلاص شدی و الان که داری احساسات روزای اول آشنایی رو تجربه میکنی، مغزت نمیتونه بپذیره که حالت خوبه! میگه یوقت نذاری بهت خوش نگذره! بدو بگرد ببین واسه چی میتونی غصه بخوری و ناراحت باشی! میگه آفرین،یادته تو چقدر خفن بودی و استریت قبول شدی و انصراف دادی؟ الان شوهرت داره با تمام تنش ها و سختی ها تخصصش هم میگیره،دوستات مطب زدن ولی تو منتظری ببینی کجا میفته طرح، پس شروع کن به فکر و خیال و غصه خوردن!
زندگی یه مسیر طولانیه عزیزم، یه مسیر که واسه هر کدوم از ماها هر مرحله اش فرق میکنه، یکی الان یه چیزیو تجربه میکنه،یکی ۵ سال قبل، یکی ده سال دیگه، یکی اصلا تجربه نمیکنه،
جامعه میخواد بگه که واسه ی یه دختر روال عادی سعادت و خوشبختی اینه که درس بخونه ازدواج کنه، بچه دار شه، بچه هاشو بزرگ کنه، واسه ی همه ی اینا هم یه بازه ی سنی تعریف میکنه که حتی اگر یکی هنوز به اون سن نرسیده باشه و در حال نزدیک شدنش بهش باشه از نگرانی و ترسی که فلان مرحله انجام نشده و حالا چیکار کنم؟ روزهاشو با ترس و افسردگی از دست بده!
تخصص خوندن خیلی خوبه ها،خیلیی، جایگاهی که بدست میاری،درآمدش، توی محیط هایی که قرار میگیری، دایره ی آدمای دور و برت، هیئت علمی شدن، بودن توی محیط آکادمیک و...همه ی اینا عالیه،
ولی همون اندازه که شما الان به فکر تخصصی،منی که توی این مسیرم خیلی وقتا با خودم فکر میکنم که کاش یه مدت کار کرده بودم و پس انداز بیشتری داشتم واسه این مسیر، هر دوستی رو که میبینم مطب میزنه با خودم میگم همه رفتن دنبال پول دراوردن و کار کردن تو هنوز داری درس میخونی😅 و بعد تازه با دلار خدا تومنی شروع کنی! میبینی؟! ته نداااره! یکی دیگه میگه کاش قبلش ازدواج کرده بودم، یکی دیگه میگه کاش اصلا پامم توی این رشته نمیذاشتم، یکی دیگه آرزوشه که فقط قبول شه و....اصلا یک فرمول ثابت واسه لذت بردن و احساس کافی بودن و خوشبختی وجود نداره!
میرم توی اینستاگرام،دلم میخواد گلفروش باشم،دو دقیقه بعد میخوام طراح لباس باشم،بعد فکر میکنم اگر تو کار تشریفات عروسی و سفره عقد بودمم خیلی رضایت داشتما! استوری بعدی یه درمان عالی میبینم با خودم میگم به به، کاش رفته بودم یه تخصص دیگه! همینقدر خواسته های متغییر! خاصیت سوشال مدیا و مخصوصا اینستاگرام همینه،نمایش تصاویر شیک و بی نقص، بدون اینکه بدونی پشت این عکسا چه اتفاقات و چه مسیر سخت و پر از شکستی بوده، تو آخرین ورژن رفع نقص شده ی چیزی رو میبینی که در لحظه هم همونو دلت میخواد
در حالیکه هر کسی در یه مسیری قرار داره و خوشبختی براش توی این مسیر تعریف شده، یکی اول ازدواج میکنه بعد درس میخونه،یکی برعکسه، یکی مهاجرت میکنه، یکی مطب میزنه، یکی تا آخر تو کلینیک راحت و راضیه، یکی وسط راه بیخیال میشه و با بچه هاش حس خوشبختی بیشتری داره و یکی کلا بیخیال میشه و میره رستوران میزنه!
مهم اینه که آدم خودش بدونه چی میخواد از زندگیش
الان یه سری از بچه های عمومی از ده تا متخصص بهتر کار میکنن و لود بیمارشون بیشتره و درآمدشون بهتر!
ولی واقعا اگر از ته قلب دوست داری متخصص بشی و مسیرت بره به سمت دانشگاه و هیئت علمی و... چرا که نه؟! امتحانیه که هر سال داره برگزار میشه،
زمان داره با سرعت عجیبی میگذره و تا بیای شروع کنی تازه حس میکنی وقت کمه و باید هدفتو بذاری دوره بعدی.
از اون طرف هم همسرت مانعت نیست، بالاخره شرایطی که پیش میاد از طرح و شروع رزیدنتی تا حد زیادی قابل انعطافه! تازه قبول شدن بعد چند سال،وقتی پس انداز داری و محیطتت آرومتره و آرامشش بیشتره نسبت به استریت رفتن و درگیر دانشگاه و سال آخر و بعضا استادای عقده ای! بودن خیلی فرق داره! این حالت مزیتش اینه که نسبت به حالت اول هم جوگیر تری و هم بیشتر توی جو درسی😅
و ۳۱،۳۲ سالگی اصلا سنی نیست که آدم با خودش فکر کنه که از جایی عقب مونده ها😑 تازه به نظرم زندگی از ۳۰ شروع میشه😅🙌🏻