سلام عزیزم خوبی؟
اون کامنتت که گفتی منتظری بیینی شوهرت طرح کجا میفته بری رو خوندم دیدم چقدر شبیه منه وضعیتت
من مجرد که بودم خیلی خواستگارای خوبی داشتم با وضع مالی تامین و شرایط استیبل
ولی از وقتی با شوهرم دوست شدم افتادم تو تنش و فشار
برادرم که اصلا راضی به این ازدواج نبود
ولی من خیلی همسرم رو دوست داشتم
فکر کن فیزیوپات بود باهم دوست شدیم یعنی اول اول اول راه!
منم گاهی با خودم میشینم فکر میکنم که چقدر زندگی من گره خورده به همسرم
منم میخواستم برای دکتری و هیئت علمی اقدام کنم ولی گفتم معلوم نیست همسرم طرح کجا بره
اخه باهامم طی کرده که هرجا بریم برای اینکه جا بیفته و همونجا مطبش رونق بگیره حتما باید ۵،۶ سال بمونیم
با خودم میگم تو چه هچلی افتادم😅
اما خب دوستش دارم
تلاشش رو میبینم ذوق زده میشم
اما اینکه شدیدا زندگیم بهش گره خورده ناراحتم میکنه