اونقدر گریه کردم چشام باز نمیشه با اشک ب بچم صبونه دادم ۲۳ سالمه ی روز خوش از وقتی ازدواج کردم نداشتم بدترین روزم دو روز زایمانم بود کاومدم خونه دوش بگیریم با شکم پاره منو بست ب کتک خدا کجا بود اون موقع
امروز صب از خواب پاشد اومده کنارم اتاق دیکه میخابه دست میزد ب بدنم میخاست رابطه شروع کنه نزاشتم گرفت گوشیو زیر و رو کرد نیم ساعت یهو مثل وحشیا کتکم زد موهامو اونقدر کشید سرم زخم شده میگه چرا خاهرت زنک زده چرا ۲۰ دیقه حرف زدی باهاش😔من از دنیا ی خاهر دارم پس باکی حرف بزنم ن حق دفاع داشتم از خودم ن چیزی اونقدر بلند بلند بهم گفت ج ن ده همه همسایه ها شنیدن آبروم رفت بعد ب زور بهم نزدیک شد رفت خدایا توروخدا یا منو بکش یا نجاتم بده خستم کسی ندارم پشت و پناهم باشه کمکم کن خدا ب بچه هام رحم کن با این زندگی با این پدر
دوستان من چکار کنم دعا کنین لطفا واسم