یاد مادرشوهرم افتادم ی بار داشتم میرفتم خونشون شوهرش داشت میومد دنبالمون از زیارت اومده بودن دیگ بعد اینکه من کامل حاضر شده بودم با بچم زنگ زد گفت کم کم بیاید پایین بعد گفت با خودت لباس بیار مگه آدم ب کسی ک خونش میاد بدید بگه چجور اباس بپوش بخاطر فامیل من باشم اگر کسی پشت عروسم حرفی بزنه میگم اونا با ما فرق دارن و من نمیتونم ب عروسم چیزی بگم چون نارحت میشه نه اینکه بیام ب عروسم ک مثل بقیه مهمونمه بگم چجوری بیا چجوری نیا
منم نارحت شدم ولی چون حاضر شده بودم دیگ مجبور شدم برم من تیپم معمولیه و هیچ مشکلی نداره ولی اینا خیلی سنتین خیلی خیلی حتی تو عروسیاشونم پوشیده ان خیلی هم ترس از حرف فامیلا دارن