قید خانواده و پدر مادرو که زدم نمیخوام
خواهرم سالم بود حتی ازم دور بود متنفر بود دشمن بود ولی میتونست راه بره
تو خونه مادربزرگ و زیر دست عموهام نبودم
تو اتاق زندانی نبودم
میتونستم از گاز استفاده کنم غذای گرم بخورم
اتاقم بخاری داشت با سشوار خودمو گرم نمیکردم
هروقت دلم میخواست میرفتم حال تلوزیون میدیدم
در اتاقم ۲۴ ساعته قفل نبود
نصف شب با صدای دعوا و فوحش بیدار نمیشدم
مامان جونم سالم بود نمیرفتم صدای نفساشو موقع خواب گوش نمیدادم
قدر لحظه هاتونو زندگی هاتونو بدونین
من نمیدونم کجای راهو اشتباه رفتم که از نوزادی این شرایط زندگی منه هیچ توضیحی ندارم