از بعد سلام رفت پیش مادربزرگش که چون چندوقت پیش عمل داشتن رو تخت میشستن، بعد هرچی همه بلند بهش میگفتن برو پیش زنت بشین نوچ نوچ میکرد میخواستم بکشمش
ادم هرچقدم عاشق مادربزرگش باشه احوال پرسی میکنه و بعد چنددقیقه میره پیش همسرش،طوری نوچ نوچ میکردانگار باهم دعوایی هستیم نمیخواد پیشم بشینه،حالا کسی که عاشق شوهرم(قبل ازدواج) بود هم با شوهرش تو اون جمع بود و بطور عجیبی خودش و خانواده ش بدخواه ما هستن خلاصه دلم شکست که دل دشمنمون شاد کرد
خیلی زشته از لحظه اول بدون دلخوری داشتن اینجوری تو ذهنا بندازی که زنت نچسبه یا دعوا کردین
چجوری بهش بگم درست رفتار کنه؟ هروقت تو جمع اوناییم مث برج زهر مار کنارم میشینه بی صدا و کم محبت