خداااا اومدم خونه مادرشوهرم برا یلدا سرد بودم باهام

چه صبری داری 

چه برادرهای بی عرضه ای 

لااقل دیگه رفت و آمد نکن 

البته من با سابقه بیش از ربع قرن زندگی مشترک هنوز رنگ سفره یلدا وهفت سین خونه پدرشوهرمو ندیدم.. ولی هرسال که خونه پدرم جمع میشیم اینجوریه.. چون مردامون شیفتن.. اماده باشن.. گشت دارن.. اون شب قبل جمع میشیم خونه پدرم.. شب بعد رو خودمون تو خونه های خودمون جمع میشیم.. مثلا امروزصبح مادرشوهرم زنگ زد ما مریضیم گفتم خدا شفا بده.. یعنی نیاین مریض میشین دیگه نگفتم ما دیشب یلدا مونو برگذار کردیم.. ولی چه اشکال داره کارشما خیلی ام قشنگ و دوست داشتنیه.. الهی همیشه شاد باشین وسلامت درکنار عزیزانتون

🤣خو وونه پدرشوهر گفته مادرشوهر که چیزی نگفته اصلا

خیلی زشته بری جایی تا خر خره سیر باشی هیچی نخوری

خب دوی 2 سب میرفتیو

ممعلومه خیلی بچه ای و درکی از روابط نداری 

شب یلدا هم جز آیین باستانی هست و رسم سر زدن به بزرگترها و صله رحم 

    بعد حتما جز معصومین و اما م زاده هم محسوب میشن همشون؟ یعنی شیطان مادرشوهرو گول نمیزنه  آی آی ای  اینا چه سواستفاده هایی ازین کلمه مادر کردنو زندگی عروسارو بهم زدن 

  درست دلش نیخاد پسرش پیشش باشه اما غلبه بر نفس چی میشه پس باید به این فک کنه ک نباید دعوا درست کنه و گناه کنه

اینجوری هم شوهرت ایراد میگیره که تو مشکل داری با کسی رفت وآمد نمی کنی 

مسئله اینه نمیتونی همیشه باب دلت کار کنی

بله حق باشماست ولی واقعا داداشام بیشعورتر از اینن که عذاب وجدان بگیرن .بخدا مامانم عاشق پسراش بود حتی بخاطر پسراش عروساشو به دختراش ترجیح میداد اما داداشام غلام حلقه به گوش زناشون.عروس بزرگه واسه دخترش تولد گرفت بقیه رو دعوت کرد منو نگفت با اینکه من تنها خواهر شوهرشم که پیششونم دوتا خواهرای دیگم دورن سالی یکی دوبار میان.پدرم به اینا هم خونه داد هم جهاز کامل هم وسیله و هم طلا وخرج عروسیشون وداد بعد زنداداشم ناراحت بود که چرا پدرم واسه خونه من پنجره خریده.الان مامانم فوت کرده زنداداش بزرگه ۵ماهه پاشو نزاشته خونه پدرم چرا چون به پدرم گفت خونه دوطبقه بده به ما و تو خونه ما رو بگیر پدرم گفت فعلا نه.همون خونه رو هم پدرم داده بهشون

اینم درسته

من مجردم

والا مادر شوهرت خیلی خوبه 

غذارو نزاشته یخچال سرد بشه گفته شاید بخورین 

پذیرایی هم که کرده خدا خیرش بده 

مال ما که اینطور نیست خسیس گدا 

من نمیخواستم خونه بابای خودم یا بابای همسرم برم 

چون همسرم شیفت بود و منم حال و حوصله معمونی نداشتم 

به زوووور انقدر ژنگ زدن به منو به همسرم که اون از شیفتش مرخصی بگیره بیاد منو ببره بریم 

رفتیم همه دورهم بودن گفتیم خندیدیم شوهرم همش میگفت بریم دیگه من سرکار دارم منم داشتم برای بچه ها نقاشی میکشیدم گفتم یکم دیگه یکم دیگه صبر کنیم و بعدش دیگه شوهرم دیدم داره عصبی میشه گفتم باشه بریم حالا من پا شدم تو ورودی منتظر بودم شوهرم با داداشس گرم گرفت 😐😑 منم منتظرش بودم مادر شوهرم اومد گفت بشین هی سرپا وایسادی تا به عجله بکنی برای رفتن به پسرم😑😐 

 به هرحال هرکی هرجا خوشه اونجا میره همه ادما ازاد آفریده شدن  بچه ها امانتی دست والدین هستن نه برده های والدین

باید غذا کم میخوردی که میری اونور بتونی میوه بخوری